زلف شب را به سراپای سحر میریزم
تا خود صبح به راه تو قمر می ریزم
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
چشم بسته به سرش موج تماشا زده است
جمعه را سرمه کشیدیم مگر برگردی
با همان سیصدو دل تنگ نفر برگردی
زندگی نیست ممات است تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد
از غم داغ تو در بستر تب می افتیم
پیش مرگ تو نباشیم عقب می افتیم
لذت درد تــو شـــد مـــزد دعـــای پـدرم
من به این چشم کشم درد، به جای پـدرم
هیچ کس تاب و تب چشم تو را درک نکرد
هیچکس اشک شب چشم تو را درک نکرد
مــــا کجـــا درد کشیدیم بـــه اندازۀ تو
روز و شب گریـــــه ندیدیم به انــدازۀ تو
منّتـــی بر سر ما هم بگذاری بـــد نیسـت
آه کم چشم به راهم بگذاری، بد نیست
به نظر می رسد این فاصله ها کم شدنی سـت
غیر ممکن تر از این خواسته ها هم شدنی ست
دارد از جـــاده صدای جرســی می آیــد
«مژده ای دل که مسیحــا نفسی می آید»
حرف بزرگان ما دو تا شدنی نیست
او که بگوید ،سر قرار می آید
اهل کَرم بر فقیر سخت نگیرند
مطمئنم تو هم مطمئن باش با دلت کنار بیا
به مناسبت سالروز شهادت بی بی دو عالم , حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دسته عزاداری و سوگواری با
ادامه خبر...هم زمان با ايام سوگواری سالار شهيدان ابا عبدالله الحسين عليه السلام ، مجلس عزاداری با حضور عاشقان
ادامه خبر...
|
![]() |