ابن ملجم در منزل قطام

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

 از سوی دیگر، ابن ملجم آن شب در خانه قطام به عیش و عشرت مشغول بود در وقت سحر قطام با شنیدن بانگ اذان امیرالمؤمنین او را بیدار کرد و گفت:
صدای اذان علی علیه السلام را می شنوی؟ ما حاجت تو را روا کردیم، تو بر خیز و حاجت ما را بر آورده کن و خوشدل و مسرور باز آی و به عشرت و عیش بپرداز، آن گاه شمشیر زهرآگین را به او داد.
ابن ملجم گفت: ای قطام! می ترسم کور و سیاه دل باز گردم، چون از رسول خاتم صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: نخستیم شقی، کشنده شتر صالح بود و شقی ترین و بدترین آیندگان قاتل علی بن ابی طالب علیه السلام باشد. من می خواهم که بدترین خلایق نباشم. اما آن ملعون شمشیر را گرفته به مسجد آمد، هنوز جماعتی در مسجد خفته بودند، خود را در میان خفتگان انداخت و به خواب زد، امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از اذان، خفتگان را بیدار کرد و می گفت: الصلوة! الصلوة! سپس در محراب به نماز ایستاد، حمد و سوره را خواند، رکوع به جا آورد به سجده نشست در سجده دوم آن ملعون فرصت یافته و شمشیر بر فرق آن حضرت فرود آورد.
اتفاقاً ضربت بر جای وارد شد که عمرو بن عبدود در جنگ خندق شمشیر زده بود. ابن ملجم بعد از آن ضربت از مسجد گریخت، و امیرالمؤمنین علیه السلام از آن ضربت بر زمین افتاد. امام حسین علیه السلام! کدام ملعون شقی با تو این کار را کرد.
حضرت خواب داد، تعجیل نکنید، به زودی او را از این در به داخل می آورند.
مردی از عبدالقیس از آن در داخل می شد. عبدالرحمن بن ملجم را دید ایستاده و جهان بر او تیره و تار گشته، و راه فرار را گم کرده او گرفت و پرسید. ای ملعون! شاید امیرالمؤمنین را تو زخم شمشیری زدی، می خواست بگوید نه، گفت آری.
او را گرفته به داخل مسجد آورده و مردمان از هر طرف او را سیلی می زدند تا او را در مقابل امیرالمؤمنین نشاندند.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ای برادر مرادی! آیا امیر بدی برای شما بودم؟
گفت: نه یا علی علیه السلام.
حضرت پرسید: پس چرا چنین کردی و فرق مرا شکافتی! ابن ملجم خاموش ایستاد و هیچ سخنی نگفت.
حضرت فرمود: کان امر الله قدراً مقدوراً! (130)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: او را بیندازید، در جنگ صفین یاور خوبی برای ما بود. افسوس به ضلالت و گمراهی و هوای نفس گرفتار شد.
اگر وفات کردم، با ضربتی واحد او را قصاص کنید، او را مثله و پاره و پاره نکنید، و پیوسته از حال او در زندان تفحص می کرد تا گرسنه نماند و می فرمود: اسیر خود را طعام دهید.
طبیبان در تلاش بودند اما آن جراحت را علاجی نبود، وقتی امیرالمؤمنین علی علیه السلام دانست از بستر سالم بر نمی خیزد حسین علیه السلام و فرزندان دیگر و اهل بیت خویش را فرا خواند و فرمود و وصیتی دارم هرگز فراموش نکنید.

129) اخبار الطوال.
130) احزاب /38.