روز دیگر با دمیدن نور صبحگاهی امیرالمؤمنین علی علیه السلام لشکر خویش را مرتب و منظم کرده، قبیله مذحج را در میمنه و ربیعه را در میسره و قبیله مضر را در قلب لشکر قرار داد.
لشکر معاویه سرا پا سلاح پوشیده و سوار بر اسبان تازی به میدان آمدند، معاویه به غلامش حرب گفت: ای حرب! من تو را سواری نامدار و مبارزی قوی دل و شجاع می دانم، اگر بر لشکر علی بن ابی طالب علیه السلام یورش بری و تنی چند از اصحاب او را بکشی به گونه ای که شاد و خرم شده او تو راضی شوم، تو را آزاد می کنم تا به عزت و خواجگی رسی.
غلام معاویه: بی درنگ قدم پیش گذاشت و به میدان آمد، جولان داده رجز خواند سپس بر اصحاب امیرالمومنین علیه السلام حمله کرد و از خود مردی و دلیری نشان می داد، رکابدار امیرالمومنین قنبر چون او را دید گفت: جواب تو را خواهم داد، وقتی قنبر وارد میدان شد، حرب متوجه او شد، اما قنبر فرصت نداده، نیزه ای بر او زد حرب از اسب بیفتاد و در دم جان داد.
معاویه از مرگ غلامش بسیار غمگین نالان شد.
بُسر بن ارطاة گفت: ای معاویه! اگر چه حرب غلامی نیک و شجاع بود، باید صبور باشی و بی تابی را از حد نگذرانی، تو کاتب مصطفی صلی الله علیه و آله و عامل عمر بن خطاب و والی خلیفه مظلوم عثمان بودی.
معاویه گفت: راست می گویی! اما علی بن ابی طالب علیه السلام با خصال فراوان از قبیل قرابت با رسول خدا و سابقه در دین و شجاعت در جنگ که دارد بر ما چیرگی دارد.
بُسر بن ارطاة گفت: اگر چه فضایل جمیله و صفات حمیده علی علیه السلام بسیار است، پدر او سید و سرور بنی هاشم و مادرش سیدة بنی هاشم و او خود در علم فقاهت، سخاوت، شجاعت زهد و تقوا بی بدیل و بی نظیر است، و اگر چه مهاجرین و انصار با میل و رغبت با او بیعت کرده اند، چون با تو مخالف است، با او می جنگیم تا با خواری و خفت از میدان بگریزد و پیروزی از آن تو باشد.
معاویه با شنیدن این سخنان نیرو گرفته و جرئت یافت و لشکر را به جنگ تحریض کرد.
چون سخنان افسانه ای بُسر بن ارطاة به اصحاب امیرالمومنین رسید، قیس بن سعد بن عباده برخاست و گفت: یا امیرالمومنین از گفتار بی اساس پسر آکلة الاکباد و اصحاب گمراهش نباید هراسی داشت، و خاطر حضرت مشوش نشود، ما بصیرت کامل و یقینی صادق تا آخرین نفس و آخرین سنگر و آخرین قطره خون در رکاب تو جان فشانی می کنیم، و بدان که تو را از جان خویش بیشتر دوست داریم.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام از سخنان شیوای او خوشحال شد، بر قیس و قومش از انصار ثنای نیکو گفت و تحسین کرد.
آن گاه قیس به یارانش گفت: ای دوستان! اراده و عزم من این است که بر این قوم ستمکار حمله کنم؛ پس آماده شوید، او سلاح برگرفت و به اتفاق افراد قومش به اهل شام حمله کرد آنان در آن حمله چند نفر از لشکر معاویه را به خاک انداخته، به جایگاه خود برگشتند.
نبرد دیگر
- بازدید: 251