اعمش گفت: روزی در مسجد الحرام به مردی که نماز می خواند نگاه کردم.
پس نمازش را طولانی کرد سپس نشست و به دعا مشغول شد تا آنجا که گفت: ای پروردگار من گناه من بزرگ است و نمی آمرزد گناه عظیم را مگر تو ای خدای بزرگ.
بعد خودش را انداخت بر زمین استغفار و گریه می کرد به صدای بلند منتظر شدم تا سجودش را تمام کند تا با او صحبت کنم و از او بپرسم که گناه بزرگش چسیت. وقتی سر برداشت، به صورت او نگاه کردم، ناگاه متوجه شدم که صورت او مانند صورت سگ پشم آلود است و بدن او بدن انسان بود به او گفتم: ای بنده خدا گناه تو چه چیز است که خدا خلقت تو را تغییر داده؟ جواب داد: گناه من بزرگ است و دوست ندارم کسی به آن اطلاع یابد. من اصرار کردم تا آن که گفت: من مردی ناصبی بودم و دشمن علی بن ابیطالب (علیه السلام) و این عداوت را اظهار می کردم و کتمان نمی کردم.
روزی شخصی از کنار من عبور نمود در حالی که علی (علیه السلام) را دشنام می دادم. آن شخص به من گفت: چه می شود تو را؟ خدا بیرون نبرد تو را از دنیا تا آن که خلقت تو را برگرداند. و مشهور باشی به آن در دنیا قبل از آخرت. پس شب را خوابیدم سلامت، چون صبح شد صورت من تبدیل به صورت سگ شد و پشیمان شدم بر گناه گذشته خود و توبه نمودم نزد خدا از حالتی که در آن بودم و خدای را می خوانم که مرا بیامرزد. راوی گفت از کلام او مات و حیرت زده شدم.(1)
**************************************
1) مناقب اهل بیت، ص 154.
278- سزای دشمنی با علی (علیه السلام)
- بازدید: 526