وظیفه پیامبران الهی بیان دین خدا و تعلیم عقاید و احکام، همراه با روشنگری و شکستن باطل است.
حضرت آدم علیه السلام اولین پیامبر خدا، توحید را تبلیغ نمود اما تا زمان نوح علیهالسلام نسل او بتپرست شدند و حضرت نوح علیهالسلام تنها عده کمی را توانست به توحید راهنمایی کند و بقیه با عذاب الهی نابود شدند. باز در نسل مؤمنینی که باقی مانده بودند، بتپرستی رواج یافت تا حضرت ابراهیم علیهالسلام به پیامبری رسید و بتها را شکست و خانه توحید را با اسماعیل تجدید بنا کرد. باز نسل او به بتپرستی رو آوردند و در همین خانه کعبه بتها آویختند بطوریکه مشرکین وقتی به حج خدا میآمدند میگفتند:
لبیک اللهم لبیک لا شریک لک الا شریک هو لک تملکه و ما ملک - خدایا تو را اجابت میگوییم شریکی نداری جز آن شریک که برای توست و مالک او و ما یملک او هستی -
تا اینکه حضرت محمد صلیاللّه علیه و آله به پیامبری مبعوث شد و در فتح مکه بتها را شکست.
پس برای تبلیغ اسلام، بتشکنی و کنار زدن باطل از روی حق لازم است، چرا که توحید با شرک و حق با باطل جمع نمیشوند.
اوصیاء پیامبران همچنانکه مسؤول تبلیغ رسالت پیامبران هستند، مسئول بت شکنی و افشاگری باطلها نیز میباشند. حضرت امیر علیهالسلام هم علاوه بر آنکه اسلام واقعی و قرآن و سنت پیامبر صلیاللّه علیه و آله را به جامعه برگرداند، روشهای باطل والیان قبلی را برای مردم بیان نمود و نشان داد که مدرک احکام دین خدا و اسلام تنها قرآن و سنت پیامبر صلیاللّه علیه و آله است و در کنار آن به سیره هیچکس نیازی نیست. خصوصاً مواردی که سیره آنها مخالف قرآن و سنت پیامبر صلیاللّه علیه و آله باشد.
اکنون ما روشنگری آنحضرت را در دو مورد بیان مینماییم: یکی هنگام بیعت گرفتن برای خلیفه سوم در شورای شش نفری وقتی که عبدالرحمن بن عوف به آن حضرت گفت:
دستت را بده که با تو بیعت کنم در عمل کردن به کتاب خدا و سنت پیامبر صلیاللّه علیه و آله و سیره شیخین - أبوبکر و عمر -
حضرت فرمود:
همانا کتاب خدا و سنت پیامبر صلیاللّه علیه و آله به روش سیره کسی احتیاج ندارند.
عبدالرحمن دستش را به طرف عثمان برد و همان جمله را تکرار کرد. عثمان قبول نمود. سپس عبدالرحمن دستش را به طرف حضرت امیر علیهالسلام دراز کرد و آن جمله را تکرار نمود. دفعه سوم حضرت فرمود: عثمان که قبول کرد چرا معطلی؟ و برخاست که برود. بر آنحضرت بانگ زدند که تو را با شمشیر میکشیم. چون خلیفه دوم پنجاه نفر را موظف کرده بود. هر کس از بیعت با منتخب شورا امتناع ورزد، گردنش را بزنید. آنحضرت به اجبار بیعت کرد.(209)
در هر صورت حضرت امیر علیهالسلام خلافت به شرط عمل به سیره شیخین - ابوبکر و عمر - را نپذیرفت، و با مخالفت با بیعت بر عمل کردن به سیره، شیخین، عملاً روشن ساخت سیره شیخین همانند کتاب خدا و سنت پیامبر مدرک احکام نیست.
یکی هم در زمان حکومت خود، نه تنها بر مبنای قرآن و سنت پیامبر صلیاللّه علیه و آله عمل نمود بلکه در ضمن بیاناتش به روشنگری حق پرداخت و پرده از باطل زدود. برای نمونه دو خطبه حضرت را در این مورد میآوریم:
1- در خطبه شقشقیه میفرماید:
قسم به خدا ابن ابیقحافه - یعنی أبوبکر - جامه خلافت را بر خود آراست در حالیکه میدانست شأن من نسبت به خلافت چون محور آسیاب است - یعنی حکومت اسلامی بدون من در لغزش تباه کننده است(210) - سیل معارف از من سرازیر میشود و هیچ بلند پروازی به اوج علم و فضل من نتواند رسید. پس جامه خلافت را رها کردم... و صبر نمودم در حالیکه خاشاک در چشم و استخوان در گلو داشتم و میراث خود را تاراج رفته میدیدم. تا اینکه اولی - ابوبکر - راه خود را به پایان رساند و خلافت را بعد از خود به آغوش ابن الخطاب - عمر - انداخت... جای بسی شگفتی است در حالی که در زمان حیاتش فسخ بیعتش را از مردم درخواست میکرد - و میگفت: اقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم، مرا معاف بدارید من بهترین شما نیستم در حالیکه علی بین شما هست - بعد از خود خلافت را به عقد دیگری درآورد. چقدر محکم این دو، پستان خلافت را بین خود تقسیم کردند. پس خلافت را در فردی درشت خوی و ناهموار قرار داد که تند سخن و خشن و پر لغزش بود... من در این مدت طولانی و سختی محنت بار، شکیبایی نمودم تا او نیز براه خود رفت و امر خلافت را در جمعی قرار داد و مرا هم هم طراز آنها پنداشت. خدایا چه شورایی! کی شک و تردید با اولی آنها - ابوبکر - درباره من بود که با این اشخاص - اهل شوری عمری - همردیف باشم... تا سومین نفر - عثمان - به خلافت برخاست... و اولاد پدرانش با او همدست شدند. مال خدا را چون شتر که گیاه بهاری را میجود، خوردند تا اینکه ریسمانش باز شد و رفتارش موجب قتلش شد و پر خوریش او را به رو انداخت پس... مردم از هر سوی به سوی من هجوم آوردند، بطوریکه حسن و حسین زیر دست و پا شدند و دو طرف جامهام پاره شد و چون گله گوسفند اطراف مرا گرفتند. پس هنگامیکه امر خلافت را بعهده گرفتم جمعی بیعت مرا شکستند - طلحه و زبیر - گروهی از فرمانم خارج شدند - خوارج - و بعضی راه ستم در پیش گرفتند - معاویه - (211).
2- آنحضرت در خطبه دیگری که قسمت اولش در نهج البلاغه و تمامیاش در روضه کافی است میفرماید:
همانا منشأ فتنه و فسادهای پیروی از خواستههای نفسانی و احکام بدعتآمیز است که در آنها حکم خدا مخالفت میشود و گروهی در این خواستهها و حکمهای خلاف دین، دیگران را پیروی میکنند. اگر حق خالص و آشکار بود، اختلافی پیش نمیآمد و یا اگر باطل خالص بود ترسی بر گمراهی انسان هوشمند وجود نداشت لکن قسمتی از حق و قسمتی از باطل گرفته در هم میآمیزند و با هم میپوشانند و در اینجا شیطان بر دوستان و پیروان خود تسلط مییابد تنها کسانیکه لطف خدا شامل حالشان گردیده - از گمراهی - نجات مییابند...
سپس نگاه کرد و گرد او عدهای از خاندان و خواص و شیعیانش بودند و - چون دید مجلس خصوصی است - فرمود:
والیان قبل از من کارهائی انجام دادند که در آنها مخالفت پیامبر خدا صلیاللّه علیه و آله را کردند در حالیکه بر این مخالفت تعمد داشتند و عهد او را شکستند و سنت او را تغییر دادند و اگر مردم را بر ترک آن احکام وادار میساختم و بر وضع نخستین و آنطور که در زمان پیامبر خدا صلیاللّه علیه و آله بود برمیگردانم لشکریانم از گردم پراکنده میشدند تا تنها میماندم یا اندکی از شیعیانم که برتری و وجوب امامت مرا از کتاب خدای عزوجل و سنت پیامبر خدا صلیاللّه علیه و آله شناخته بودند (در اینجا حضرت حدود 25 مورد از احکامی که خلفای قبلی تغییر داده بودند بیان میکند که 16 مورد آنرا در فصل اول قسمت و خواندیم بعد میفرماید) چون بمردم اعلام کردم که جماعت در نمازهای مستحبی بدعت است، بعضی از لشکریانم که همراهم میجنگیدند، بانگ برآوردند: ای اهل اسلام سنت عمر تغییر یافت علی ما را از نماز مستحب در ماه رمضان باز میدارد، همانا ترسیدم در گوشهای از لشکرم شورش کنند. از تفرقه این امت و اطاعت پیشوایان گمراهی چه کشیدم؟!(212)
حضرت امیر علیهالسلام با این بیانات، روشنگری و بت شکنی نمود و مکتب تشیع و اسلام راستین را ترسیم کرد و نشان داد که تشیع اخذ معارف و معالم دین الهی از قرآن کریم و سنت پیامبر صلیاللّه علیه و آله از طریق اوصیاء آنحضرت یعنی دوازده امام علیهم السلام است و سیره خلفا حجیت ندارد و مدرک احکام اسلامی نیست.
حضرت امیر علیهالسلام با خطبه اخیرش روشن کرد که تولی اهل بیت علیهم السلام بخاطر دستیابی به اسلام واقعی و تبری از مخالفین، بجهت مخالفت عمدی آنها با احکام اسلام و تغییر سنت پیامبر صلیاللّه علیه و آله بوده است.
نکته دیگری اکه از این خطبه در مرزبندی بین مکتب خلفا وجوب اطاعت خلفا و از جمله حضرت امیر علیهالسلام را بدلیل بیعت با آنها میدانند ولی شیعه، وجوب اطاعت ائمه را از کتاب خدا و سنت پیامبر صلیاللّه علیه و آله گرفته است و بیعت و عدم بیعت مردم را در آن مورد مؤثر نمیداند.
اگر حضرت امیر علیهالسلام با این خطبهها روشنفکری نمیکرد و پرده از روی باطل کنار نمیزد حتی اگر خود بر خلاف خلفای قبلی به عدالت و حق رفتار مینمود، رفتارش اجتهاد خلیفه چهارم بحساب میآمد که مخالف اجتهاد خلفای قبلی بوده چنانکه در بعضی موارد اجتهاد خلیفه سوم بر خلاف دو خلیفه اول و اجتهاد خلیفه دوم بر خلاف خلیفه اول و اجتهاد خلاف خلیفه اول بر خلاف سنت پیامبر صلیاللّه علیه و آله بوده است و در بینش مکتب خلفا اجتهاد هر یک را میتوان اخذ و به آن عمل نمود. به این ترتیب آیا چه چیز از اسلام باقی میماند؟
اما اکنون با روشنگری آنحضرت، پیروان مکتب اهل البیت میفهمند که تنها مدرک اسلام، قرآن و سنت پیامبر صلیاللّه علیه و آله است و پیامبر هم که شارح و مبین قرآن است از خود هیچ نمیگوید وحی الهی است - ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی - و پس از پیامبر صلیاللّه علیه و آله دوازده امام علیهم السلام اوصیاء آنحضرتاند که خداوند آنها را برگزیده و پیامبر آنها را به مردم معرفی نموده تا دین الهی را در جامعه حفظ و سنت پیامبر را در میان مردم نشر دهند و اسلام را از تحریف و نابودی نگاه دارند.
در خاتمه مناسب است با شناختی که در بحثهای گذشته از مقام والای حضرت امیر علیهالسلام در امر احیای اسلام پیدا کردیم با بخشی از زیارت جامعه کبیره سلام خود را به آن بزرگوار تقدیم داریم:
السلام علیکم یا اهل بیت النبوة... و مهبط الوحی... و خزان العلم... و حملة کتاب اللّه... و أوصیاء رسول الله و الادلاء علی مرضات اللّه... و المظهرین لأمر الله و نهیه... رضیکم خلفاء فی أرضه فی حججا علی بریته و انصار الدینه... و خزنة لعمله و مستودعا لحکمته... و تراجمة لوحیه و اعلاما لعباده... و جاهدتم فی الله حق جهاده حتی اعلنتم دعوته و بینتم فرائضه و اقمتم حدوده و نشرتم شرایع احکامه و سننتم سنته و صرتم فی ذلک منه الی الرضا... فالراغب عنکم مارق و اللازم لکم لا حق... من والاکم فقد والی الله و من عاداکم فقد عادی الله... من اتاکم نجا و من لم یأتیکم هلک، الی الله تدعون و علیه تدلون و به تؤمنون و له تسلمون و بأمره تعلمون والی سبیله ترشدون و بقوله تحکمون و عندکم ما نزلت به رسله وهبطت به ملائکته و الی اخیک بعث الروح الامین... بموالاتکم علمنا الله معالم دیننا و اصلح ما کان فسد من دنیانا...
درود بر شما ای خاندان نبوت و جایگاه فرود آمدن وحی الهی... و گنجوران دانش... و حاملان کتاب خدا... و آشکار کنندگان امر و نهی او... پسندید خداوند شما را برای جانشینی در زمینش تا که حجتهای او باشید بر مخلوقاتش، و یاورانی برای دینش... و گنجورانی برای دانشش و سپردگان حکمتش... و نشانههایی برای بندگانش... در راه خداوند آنطور که باید جهاد کردید تا دعوت حق آشکار گردید، و واجبات او را بیان داشتید، و حدود و مقرراتش را بر پا نمودید، و دستورات و احکامش را منتشر ساختید و سنت و روش او را مقرر داشتید. و در آن در راه رضای او قدم برداشتید... پس آنکس که از شما روگردانید از دین خارج شد، و آنکه با شما همراه بود به حق رسیده است...
هر کس که شما را دوست بدارد، خدا را دوست داشته، و هرکس که شما را دشمن بدارد، خدا را دشمن داشته است...
هرکس که بخدمت شما رسید نجات یافت، و آنکس که نیامد هلاک شد.
شما مردم را بسوی خدا میخوانید و به او راهنمایی میکنید، و به او ایمان دارید، تسلیم او هستید، و بدستوراتش عمل میکنید، و مردم را به راه او ارشاد میکنید، و به گفته او حکم میکنید... و در نزد شماست آنچه بر پیامبرانش فرود آمده و فرشتگانش به زمین آورده، و بر برادرت - پیامبر خاتم (ص) - روح الامین نازل گردید.
بوسیله دوستی شما خداوند دستورات دینمان را به ما یاد داد، و آنچه را که از دنیای ما تباه شده بود اصلاح فرمود...
پایان
نفی حجیت سیره خلفا و پایه گذاری مکتب تشیع
- بازدید: 781