آيات (1 ـ 3)
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
الْقارِعَةُ
مَا الْقارِعَةُ
وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ
ترجمه :[1]
تفسير :
]قارعه، يكى از اسماى قيامت[
قرع به معنى زدن به شدت و سختى و به زبان ما كوبيدن است، مثل قرع الباب
كه بكوب مىزنند، يا مىگويى: قرع رأسه بالعصا كه عصا را مىكوبد بر سر او.
و يكى از اسماى قيامت، قارعة است، چون از شدت فزع و اضطراب و وحشت
دلها را مىكوبد. و ممكن است از جهت عمودهايى كه بر سر كفار در جهنم مىكوبند كه مىفرمايد: (وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ * كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا
فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ)[2] . و مىفرمايد: (وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النّارُ كُلَّما
أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها أُعِيدُوا فِيها وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذابَ النّارِ الَّذِى كُنْتُمْ
بِهِ تُكَذِّبُونَ)[3] .
]اوضاع وحشتناك روز قيامت[
(الْقارِعَةُ) روزى كه مىكوبد دلها را از شدت فزع و اضطراب و وحشت كه سر از قبر بيرون مىآورد، ملائكه غلاظ و شِداد با زنجيرِ آتشى و غُلهاى آتشى او را غُل و زنجير مىكنند و به عنف و شدت او را مىكشند. وارد صحراى محشر مىشود و با صورت سياه و صورت برگشته به طرف پشت و دستهاى برگشته به پشت و نامه عمل سياه به دست چپ او داده شده كه تمام اعمالش خُرد و درشت، حتى نفسهايى كه در حال معاصى كشيده ثبت است كه گفتهايم كفار همين نحوى كه مكلف به اصول هستند، مكلف به فروع هم هستند. مىبينند زمين، محشر، شده ]است[ مثل كوره حدادى، آفتاب يك نى بالاى سر، حرارت پخش و سياه، زفير جهنم بلند شعله مىزند، آتش حلقهوار دور آنها را حلقه زده، چنان قلبها كوبيده مىشود كه مىفرمايد: (وتَرَى النّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللهِ شَدِيدٌ)[4] .
(مَا الْقارِعَةُ) آن هم چه قارعهاى كه آسمانها و كوهها و زمين طاقت نمىآورند كه در دعاى كميل مىگويى: «فَكَيْفَ احْتِمَالِي لِبَلاءِ الاْخِرَةِ وَجَلِيلِ وُقُوعِ المَكَارِهِ فِيِها، وهُوَ بَلاَءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ، ويَدُومُ مَقَامُهُ[5] ، ولاَ يُخَفَّفُ عَنْ أهْلِهِ؛ لاَِنَّهُ لاَ يَكُونُ إِلّاَ عَنْ غَضَبِکَ وانْتِقَامِکَ
وسَخَطِکَ، وهَذا مَا لا تَقُومُ لَهُ السَماوَاتُ والاَْرْضُ. يَا سَيِّدي، فَكَيْفَ بِي وأَنَا عَبْدُکَ الْضَعِيفُ الْحَقِيرُ الْمِسْكِينُ الْمُسْتَكينُ ...؟»[6] .
]غير قابل وصف بودن بهشت و جهنم[
(وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ) آنچه در قرآن و لسان اخبار بيان فرمودهاند از اوصاف بهشت و نعمتهاى او و از اوصاف جهنم و عذابهاى او، به قدر آنچه انسان در دنيا ديده و درك كرده از قصرها و ميوهها و انهار و حور و غلمان و همچنين، آتش، غل، زنجير، حميم، غسّاق و تازيانه است. زيرا فوق آن را نديده و درك نكرده، لا يُدْرَک وَ
لا يُوصَفْ[7] است. اما فرداى قيامت كه مشاهده مىكند، مىبيند هيچ طرف نسبت با نِعَمِ
دنيوى و عذابهاى دنيوى نيست كه در خبر دارد: اگر يك لباس اهل جهنم را ميان زمين و آسمان بياورند تمام اهل زمين و آسمان را هلاك مىكند[8] ، لذا مىفرمايد در
بيان شدت عذاب و تأكيد در شدت: (وَ ما أَدْراکَ مَا الْقارِعَةُ).
* * *
[1] . و كار قيامت جز مانند يك چشم بر هم زدن يا نزديكتر از آن نيست . سوره نحل: آيه 77.
[2] . و از تو درباره كوهها مىپرسند، بگو: «پروردگارم آنها را در قيامت ريزريز خواهد ساخت. پسآنها را پهن و هموار خواهد كرد، نه در آن كژى مىبينى و نه ناهموارى». طه: آيات 105 ـ 107.
[3] . ترجمه ديگر: اما هر كه كفّه ترازويش سنگين باشدƒ 6 در يك زندگى پسنديده استƒ 7 و اما هركه كفّه ترازويش سبك باشدƒ 8 جايگاهش در هاويه استƒ 9.
[4] . و به هر گونه كارى كه كردهاند مىپردازيم و آن را چون گردى پراكنده مىسازيم. فرقان: آيه 23.
[5] . هاويه : آن را نامى از نامهاى دوزخ دانستهاند. در آيات فوق آمده است: (فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ * وَماأَدْراکَ ماهِيَهْ * نارٌ حامِيَةٌ)؛ «بازگشتگاه او دوزخ است، و تو چه دانى آن چيست؟ آتشى استبس سوزان». در معنى هاويه چند نظر است برخى آن را آتشى در نهايت درجه سوزندگىدانستهاند. برخى نامى از نامهاى آتش دانستهاند. زمخشرى گويد: آن نامى از نامهاى آتش است.و گويى آن آتش ژرف و عميقى است براى فروافتادن اهل آتش در آن، آنچنان كه روايت شدهاست كه در آن به مدت هفتاد پاييز فرو مىروند. و معناى «فَاُمّه هاويه» يعنى جايگاه او آتش است.برخى هاويه را پستترين دركات جهنم دانستهاند. برخى ديگر گفتهاند: چون اُمّ به معنى بالا وجاى بلندِ سر است و دوزخيان را وارونه از سر به آتش مىاندازند، پس معنى اين است: «اُم رأسههاوية في قعر جهنم ؛ وارونه سرازير آتش است». نيشابورى گويد: اين نفرينى است به كنايه به رسمعرب كه مىگويد: «هو اُمّه» يعنى مادرش ساقط و نابود شود. و اين كنايه است از خوارى وگرفتارى. و طبرسى نيز گويد: هاويه نامى از نامهاى آتش است و آن فرو رفتنگاهى است كه به قعرآن نمىرسد و بدين جهت مادر خوانده شده چون كافر به آن پناه مىبرد مانند پناه بردن كودك بهدامن مادرش. ر.ك: دانشنامه قرآن، مدخل «هاويه».
[6] . به تعبير ديگر: پوست سر.
[7] . ر.ك: تفسير ابن ابى حاتم: ج10، ص3458؛ تفسير قمى: ج2، ص440.
[8] . ر.ك: تفسير التبيان: ج10، ص400 و تفسير ابى السعود: ج9، ص194.
آیات 1 تا 3
- بازدید: 594