" كل افقه من عمر حتى العجايز "
وقتى عمر بن خطاب از شام برگشت بمدينه تنها حركت ميكرد تا بشناسد اخبار مردم را پس عبور كرد به پيره زنى در خيمه اش پس قصد او نمود. پس پيره زن گفت فلانى عمر چه شد گفت: او اينستكه از شام ميايد. گفت خدا او را از من پاداش خوبى ندهد، عمر گفت: واى بر تو براى چه، پيره زن گفت براى آنكه بخدا قسم از روزيكه اوخليفه شد يك دينار و يا درهم از عطايش بمن نرسيده است گفت: اى زن واى بر تو، عمر از حال تو خبر ندارد و تو در اين خيمه هستى پس پيره زن گفت:" سبحان الله" گمان نميكردم كه كسى بر مردم ولايت كند و نداند ما بين مشرق و مغرب آنرا، گويد: عمر آمد در حاليكه گريه ميكرد و ميگفت وا عمراه و اخصوماه " كل واحد افقه منك يا عمر: هر كسى از تو داناتر است اى عمر. و در تعبير ديگرى هر كسى از تو فقيه تراست حتى پيره زنها اى عمر.
امينى گويد: ما از اين قصه مياموزيم كه فكر و انديشه احاطه علم امام بتمام چيزها يا اكثر چيزها مخصوصا بشرايع و احكام فكر و انديشه بسيط همگانى است كه لزوم آنرا مردان و زنان مشترك هستند و آن غريزه و ملكه اى است كه مخفى نيست از هيچ يك پسر ودخترى و خليفه آنرا فاقد بود و خود اعتراف داشت باينكه هر يكى از مسلمين از او داناتر و فقيه ترند.
هر كسى فقيه تر از عمر است حتى پيرزنها
- بازدید: 728