گريه حضرت زهرا و سخن حضرت رسول

(زمان خواندن: 12 - 24 دقیقه)

و از اشعار اوست: آنگاه كه فاطمه بتول، گريان و نالان و فغان كنان، به خدمت پيغمبر آمد و گفت: زنان بنزد من آمده، به نكوهش و سرزنش من زبان گشوده مى گويند، پيغمبر ترا به همسرى على آن مرد نادار و نيازمند. در آورده است،
پيغمبر فرمود: اى فاطمه شكيبا باش، و خدا را شكر كن كه به بركت على به فضلى بزرگ نائل آمده اى.
خداوند جبرئيل را فرمود تا به آواز بلند فرشتگان را فرا خواند، ملائكه گرد آمدند و روى به المعمور پروردگار آوردند جبرئيل به خطبه پرداخت و خدا را حمد نمود و ببزرگى ستود.
"و خداوند فرمود": يك پنجم زمين من از آن زهرا و بقيه آن از آن ديگران است.
در اين هنگام درخت طوبى بر سر حوران بهشت، مشك و عبير نثار كرد. توضيح:
بيت:
اذ اتته البتول فاطم تبكى     و توالى شهيقها و الزفيرا
اشاره است به روايتى كه م - حافظ عبد الرزاق از معمر و او از ابن ابى نجيح و او از " مجاهد " و او از " ابن عباس " آورده " و خطيب بغدادى " باسناد خود آن را در ص 195 ج 4 تاريخش نقل كرده كه " ابن عباس " گفت چون پيغمبر فاطمه را به همسرى على در آورد فاطمه گفت: اى رسول خدا "ص". آيا مرا به مردى دادى كه نيازمند و بى چيز است؟ پيغمبر فرمود: مگر خشنود نيستى؟ براستى كه خداوند از اهل زمين دو مرد را برگزيد كه يكى از آن دو پدرت و ديگر شوهر تو است " حاكم " اين روايت را در " المستدرك " ص 129 ج 3 آورده و آن را صحيح دانسته است.
" هيثمى " نيز در ص 112 الجمع و سيوطى آنطور كه در ص 391 ج 2 ترتيب جمع آمده در كتاب " الجمع " و صدرى در ص 226 ج 2 نزهه المجالس " آورده است. و در ص 226 ج 2 " نزهه المجالس " از عقائق چنين آمده است: كه فاطمه "رض" در شب عروسى خويش گريست، و پيغمبر سبب گريه وى را پرسيد. و زهرا چنين گفت: تو ميدانى كه من دوستدار دنيا نيستم، ليكن چون در اين شب به ناچيزى خويش نگريستم، ترسيدم على بگويد: با خود چه آورده اى؟ پيغمبر فرمود: آسوده باش كه على هميشه خرسند و خشنود است. پس از آن زنى يهودى و ثروتمند ازدواج كرد و زنان رادعوت نمود و آنها فاخر ترين جامه هاى خويش را پوشيدند و گفتند: مى خواهيم ناظر نادارى و نيازمندى دختر محمد "ص" باشيم، او را نيز دعوت كردند، جبرئيل جامه اى بهشتى، فرود آورد و چون زهرا آن جامه را پوشيدو سر انداز سر كرد و درميان جمع نشست آنگاه كه پرده بالا رفت، و آن جامه درخشيد زنان گفتند اى فاطمه اين جامه را از كجا آوردى؟ گفت از جانب پدرم گفتند: پدرت از كجا آورده است فرمود: از جبرئيل. پرسيدند او از كجا آورد گفت از بهشت. و آن زنان اسلام آوردند و گفتند: اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله. و از شوهرانشان هر كس مسلمان شد زنش در خانه اش ماند و آنكه اسلام نياورد، زنش از او جدا شد و به همسر ديگرى در آمد.
شرح احاديث ماثور ديگرى كه در بقيه ابيات آمده است، پيش از اين گذشت و در اين بيت از قصيده عبدى درستايش على "ع".
و كان يقول يا دنيا غرى     سواى فلست من اهل الغرور
و نيز در اين بيت از چكامه ديگرش:
لم تشتمل قلبه الدنيا بزخرفها     بل قال غرى سواى كل محتقر
اشارتى است به آن چه در حديث " ضراره بن ضمره " آنگاه كه على امير مومنان را براى معاويه، مى ستود آمده است، ضراره به معاويه گفت: على را در شبى سخت تاريك و بى ستاره در عبادت گاهش ديدم كه محاسنش را به دست داشت و چون مار گزيده به خود مى پيچد و مانند ماتمزده مى گريست و مى گفت: اى دنيا اى دنيا ديگرى را بفريب به من ديدار مى نمائى و شوق نشان مى دهى؟ هيهات هيهات من ترا سه طلاقه كردم و رجعى در آن نيست وه كه چه عمرت كوتاه و عيشت ناچيز و ارزشت اندك است. " ابو نعيم ر در ص 84 " حليه " و ابن عبد البر در " استيعاب " و ابن عساكر در ص 35 تاريخش و بسيارى از حافظان و مورخان ديگر اين روايت را آورده اند.
نيز از اشعار عبدى است:
آن قوم بگاهى كه على پاك نهاد، به پاره دوزى كفش پيغمبر نشسته بود، به خانه رسول امدند، و گفتند اگر حادثه اى رخ دهد جانشين تو و مرجع ما چه كسى خواهد بود و پيغمبر فرمود: جانشين من همان پينه دوز پاك سرشت و دانايى پارسا است.
شاعر در اين ابيات به حديث ام سلمه اشاره كرده است كه به ام المومنين عايشه در سر آغاز جنگ جمل گفت: آيا بياد مى آرى كه من و تو در سفرى با رسول خدا بوديم و على در آن سفر پاره دوزى كفش پيغمبر و شستشوى جامه هاى حضرتش را بعهده گرفته بود پس كفش پيغمبرو شستشوى جامه هاى حضرتش را بعهده گرفته بود پس كفش پيغمبر پاره شد و على در زير سايه سمره اى به پاره دوزى نشست، كه پدرت با عمر پيش آمدند و اجازه شرفيابى خواستند ما بر خواستيم و در پرده شديم و آندو در آمدند و با پيغمبر به گفتگو پرداختند و گفتند: اى رسول خدا نمى دانيم تا كى در ميان ما خواهى بود؟ اى كاش ما را به جانشين خود آگاه مى كردى تا پس از تو داد خواه ما باشد.
پيغمبر فرمود: من او راشناخته ام و اگر معرفيش كنم از گردش پراكنده خواهيد شد، آن چنانكه بنى اسرائيل، هارون پسر عمران را تنها گذاشتند.
آندو خاموش ماندند و از خدمت پيغمبر مرخص شدند و چون من و تو بخدمت رسول خدا باز آمديم تو كه از ما گستاختر بودى پرسيدى، اى رسول خدا جانشين تو كيست؟ و رسول فرمود: پاره دوز كفش. ما بيرون آمديم و كسى جز على نديديم و تو گفتى اى رسول خدا جز على ديگرى را نمى بينم. فرمود: همو جانشين من است. عايشه گفت: درست است. داستان را بياد دارم. ام سلمه گفت: پس از اين ياد آورى چرا بر على خروج ميكنى. عايشه گفت: من براى اصلاح در ميان مردم، مى روم و اميدوارم كه اجر ببرم انشاء الله ام سلمه گفت: خود دانى. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 ص 78.
شاعر ما عبدى را سروده ديگرى است كه در آن امير مومنان "ع" را چنين مى ستايد: اى آنكه فرشتگان آنچنان شيفته و دلباخته ات بودند كه از شوق ديدارت بخدا شكايت بردند
و خداى جهان، تصويرى از تو پرداخت تا پيوسته زيارتش كنند و با او باشند. و نيز در ستايش آن امام "ع" چنين سروده است:
خدا براى فرشتگان و الا، تصويرى شريف و گرامى چون خود على پرداخت تا گروهى از فرشتگان طواف گر آن تمثال و گروهى ديگر معتكف در گاهش باشند.
اين است آنچه پيغمبر در شب معراج از فراز رفرف ديد. در اين ابيات اشاره به حديثى است كه يزيد بن هارون، آن راوى حافظ و متقن و بزرگ و ثقه از راوى ثقه ديگرى بنام حميد طويل و او از انس بن مالك آورده است كه رسول خدا "ص" فرمود:
شبى كه مرا به آسمان بردند، فرشته اى را ديدم كه بر منبرى از نور نشسته و فرشتگان ديگر گردش را گرفته اند گفتم: اى جبرئيل اين فرشته كيست؟ گفت نزديك شو و بر او سلام كن، چون نزديك رفتم و سلام كردم، برادر و پسر عمم على بن ابى طالب را ديدم. گفتم اى جبرئيل آيا على در آمدن به آسمان چهارم بر من پيشى گرفته است؟ گفت نه ليكن فرشتگان، از شوق ديدار على، بخدا شكايت بردند و خداى تعالى اين فرشته را از نور بر چهره على "ع" ساخت و آنها در هر شب و روز جمعه هفتاد هزار بار وى را زيارت و خدا را تسبيح و تقديش مى كنند و ثواب آن را به دوستدار على هديه مى نمايند.
اين روايت را حافظ گنجى در ص 51 كفايه آورده و گفته است اين حديث حسن و عالى است و ما نيز بهمين جهت آن را نوشتيم.
و از سروده هاى عبدى است: خداى متعالى، على رغم منافقان، فاطمه را به همسرى على در آورد و يك پنجم زمين را مهر او كرد، زهى چنين كابينى.
و نيز امير مومنان را چنين مى ستايد:
چه شبهاى سختى را كه بيدار ماند و چه روزهاى گرمى را كه به روزه دارى گذراند.
و نيز در مدح على "ع" گفته است: اى على تو چشم خدا و جنب الهى كه هر كس در حقت تقصير كرد، به خوارى در دوزخ افتاد تو كشتى نجات و صراط مستقيم جاودانه، هدايتى.
لب تشنگان حوض كوثر، بر تو وارد ميشوند، گروهى را سير اب وعده اى را محروم مى كنى.
توئى گذرگاهى كه هر كس رابخواهى به بهشت و آن را كه بخواهى به دوزخ مى فرستى.
بيان برخى از احاديثى كه در بعض از اين ابيات است، گذشت.
و اما در اين سروده او:
و عليك الورد تسقى من     الحوض من شئت نثنى محروما
اشارتى است به اينكه سقايت حوض كوثر در روز قيامت با على امير مومنان است دوستان خويش را سيراب مى فرمايد و دو رويان و نا سپاسان را از آن مى راند.
و در اين باره در كتب صحاح و مسانيد، احاديثى آمده است كه ما برخى از آنرا ياد مى كنيم:
1- طبرانى باسناد رجال مورد اعتماد، از ابى سعيد خدرى آورده است كه پيغمبر فرمود:
اى على در روز رستاخيز ترا عصائى از عصاهاى بهشتى خواهد بود كه با آن منافقانرا از حوض مي رانى.
الذخائر ص 91، الرياض ص 211. 2 مجمع الزوائد 9 ص 145، الصواعق ص 104.
2- احمد در "المناقب" به اسناد خود از عبد الله بن اجاره آورده است كه از امير مومنان على بن ابى طالب، از فراز منبر شنيدم كه مى گفت: من با اين دو دست كوتاهم كفار و منافقان را از حوض رسول خدا مى رانم همان طور كه ساربانان شتر بيگانه را از آبشخور مى رانند.
طبرانى اين روايت را در " الاوسط " آورده و در ج 9 " مجمع الزاوئد " ص 139 و " الرياض النضره " 2 ص 211 و كنز العمال 6 ص 403 نيز ياد گرديده است.
3- " ابن عساكر " در تاريخش باسناد خود از " ابن عباس " و او از پيغمبر خدا "ص" آورده است كه به على فرمود: تو در روز رستاخيز در پيش روى منى. پس لواى حمد را بمن ميپسارند و من آن را به تو خواهم داد و تو مردم را از حوض مى رانى.
" سيوطى " اين حديث را در " الجمع " بنا به آنچه در ص 40 ج 6 ترتيب آن آمده است ياد كرده و درص 393 همان كتاب از ابن عباس و او در حديث مفصلى كه از عمر نقل كرده گفته است كه پيغمبر فرمود: تو بالواء حمد در پيشاپيش من در خشى و از خوض من دفاع مى كنى.
4- احمد در " المناقب " به اسناد خود از ابى سعيد خدرى آورده است كه رسول خدا فرمود: خداوند در مورد على پنج چيز بمن داده است كه آن را از دنيا و آنچه در آن است، بيشتر دوست دارم.
اما اول: او در پيشگاه خداوند تا فراغت از حساب خلائق تكيه گاه من خواهد بود.
اما دوم: لواء حمد بدست اوست و آدم و فرزندانش در زير اين پرچمند. و اما سوم: وى بركنار حوض من ايستاده و هر كه را از امت من مى شناسد سير اب مى كند. تا آخر حديث اين روايت در ص 2/203 " الرياض النضره " و ص 6/403 " كنز العمال " ياد شده است.
5- شاذان فضيلى باسناد خود از امير مومنان روايت كرده است كه رسول خدا "ص" فرمود: اى على از پروردگار خود در مورد تو پنج خصلت خواستم كه بمن ارزانى داشت.
اما يكم: از پروردگارم خواستم كه آنگاه كه خاكم را مى شكافد و گرداز سر و رويم مى زدايد، تو با من باشى و خواسته ام را بر آورده كرد.
اما دوم: از او خواستم كه در كنار كفه ميزان مرا بپا دارد و تو با من باشى. اين خواسته ام را هم بر آورد.
اما سوم: از او خواستم كه ترا پرچمدار من و آن لواء بزرگ الهى قرار دهد كه رستگان و روندگان به بهشت در زير آنند. اين را نيز بمن داد.
اما چهارم: از پروردگارم خواستم تو ساقى امتم از حوضم باشى و خداى پذيرفت.
اما پنجم: از پروردگارم خواستم ترا پيشرو امت من "در رفتن" رو به بهشت قرار دهد و اين را بمن ارزانى فرمود. پس خدا را سپاس كه به داده هايش بر من منت نهاد.
اين روايت را در ص 202 " المناقب " خطيب خوارزمى در باب دوازدهم " فرائد السمطين " و در صفحه 402 -6 " كنز العمال " مى توان يافت.
6- طبرانى در " الاوسط " از " ابى هريره ر در حديثى روايت كرده است كه پيغمبر خدا "ص" فرمود: اى على گوئى من بينمت كه بر "كنار" حوض من ايستاده اى و مردمرا از آن مى رانى و آنجا صراحى هائى است كه چون ستارگان آسمان "مى - درخشد" و من و تو و حسن و حسين و فاطمه و عقيل و جعفر در بهشت برادرانه بر سريرى رو بروى هم نشسته ايم. تو با منى و شيعه ات بهشتى است. "مجمع الزوائد 9 صفحه 173"
7- از جابر بن عبد الله است كه رسول خدا "ص" فرمود: اى على سوگند به آنكه جانم در دست اوست كه تو در روز رستاخيز مدافع حوض منى و با عصاى خود مردان را از آن مى رانى، آن چنانكه شتر بيگانه را مى رانند و گوئى مقام ترا در كنار حوض مى بينم "مناقب خطيب ص65"
8- " حاكم " در صفحه 138 - ج 3 " المستدرك " باسناد مصحح خود از " على بن ابى طلحه " آورده است كه گفت: ما حج مى گزارديم و در مدينه از كنار حسن بن على گذشتيم و معاويه بن جديح - جديح را به تصغير بخوانيد - هم با ما بود. به حضرت حسن گفتند: اين است معاويه بن جديح كه على "ع" را لعن مى كند!!
فرمود: بياوريدش. چون آوردندش، فرمود: تو على را ناسزا مى گوئى؟ گفت نه فرمود: بخدا اگر با او ملاقات كنى، - و نمى پندارم كه در رستاخيز به ديدارش برسى - مى بينيش كه بر كنار حوض رسول خدا ايستاده و رايات منافقان را با عصاى عوسجيش كه بدست دارد، مى راند اين حديث را آن صادق مصدوق "محمد ص"براى من باز گو كرده است. و دروغ پرداز زيانكار است.
طبرانى اين روايت را آورده و در عبارت اوست كه حضرت حسن فرمود: مى يابى او را كه آماده و مصمم، ناسپاسان و دورويان را از حوض رسول خدا "ص" مى راند "اين" گفتار صادق مصدق محمد است.
و اين شعر عبدى:
و اليك الجواز تدخل من شئت     جنانا و من تشاء جحيما
اشارت است به معنى كه در اخبار بسيارى وارد شده است و ما به ياد آورى برخى از اين اخبار بسنده مى كنيم:
1- " حافظ ابن سمان " در " الموافقه " از قول قيس بن حازم روايت كرده است كه گفت: ابو بكر صديق على بن ابى طالب را ديد و بر روى او لبخند زد على فرمود چرا خنديدى؟ گفت: از رسول خدا "ص" شنيدم كه من گفت هيچ كسى از صراط نمى گذرد مگر آنكه على برايش پروانه عبور نوشته باشد.
اين روايت در " الرياض النضره " 2 ص 177 و 244 و در " الصواعق " ص 75 و " اسعاف الراغبين " صفحه 161، ياد شده است. 2- مجاهد از ابن عباس نقل كرده است كه پيغمبر خدا "ص" فرمود: چون روز رستاخيز آيد، خداى عزوجل، جبرئيل و محمد را بر صراط ميايستاند و هيچ كس از آن نمى گذرد، مگر آن كه براتى از على بن ابى طالب دارد.
" خطيب خوارزمى " در ص 253 " المناقب " اين حديث را آورده و ابنمغازلى فقيه نيز در " المناقب " ياد كرده و عبارت او چنين است: على در روز قيامت بر كنار حوض ايستاده، و "به بهشت" در نمى آيد مگر كسى كه از على بن ابى طالب جواز آورد " قرشى " در ص 36 " شمس الاخبار " اين حديث را ياد كرده است.
3- " حاكمى " از قول على "ع" آورده است كه رسول خدا "ص" فرمود: چون خداوند خلق پيشين و پسين را در رستاخيز گرد آورد و صراط بر پل جهنم زده شود، از آن نمى گذرد مگر آن كس كه گذرنامه ولايت على بن ابى طالب داشته باشد. اين روايت در باب 54 " فرايد السمطين " و ص 172 ج 2 " الرياض النضره " ياد شده است.
4- " حسن بصرى " از قول عبد الله آورده است كه رسول خدا "ص" فرمود: چون قيامت شود، على بن ابى طالب بر فردوش كه كوهى است از جنت بر آمده و بالاى آن عرش پروردگار جهانيان است و نهرهاى بهشت از آن سرازير و در بهشت پراكنده است، بر كرسيئى از نور مى نشيند و " تسنيم " از پيش رويش روان است، هيچ كسى را گذرى بر صراط نخواهند بود، مگر آن را كه برات ولايت او "على" و خاندانش، باشد "على" بر جنت مشرف است دوستان خود را به بهشت و دشمنان خويش را به دوزخ در مى آورد.
خوارزمى در ص 42 " المناقب " و حموئى در باب 54 " الفرايد السمطين " اين روايت را آورده اند.
5- " قاضى عياض " در " الشفا " از پيغمبر روايت كرده است كه فرمود: معرفت خاندان محمد برات آزادى از دوزخ و محبت آل محمد پروانه عبور از صراط و ولايت آل محمد، امان از عذاب است.
 اين روايت را در ص 139 " الصواعق " و ص 15 " الاتحاف " و ص 159 " رشفه الصادى " مى توان يافت.
7- " خطيب " در ص 161 ج 3 " تاريخش " از " ابن عباس " آورده است كه به پيغمبر "ص" گفتم: اى رسول خدا آيا براى رهائى از دوزخ جوازى هست؟ فرمود ارى، گفتم: چيست؟
فرمود: محبت على بن ابى طالب. و انشاء الله تعالى، حديث " على قسيم الجنه و النار " در جاى خود خواهد آمد.
و از اشعار عبدى در ستايش امير مومنان است:
بتو آموخت آنچه را كه مردم مى دانستند و الهامت فرمود آنچه را كه آنان نمى دانستند پس چنان بر شرف و عزت و مجدت در ميان مردم افزود كه از وصف واصفان والاتر است.
بتو ارزانى شد، آنچه را كه به ديگر ندادند. گوارا بادت اى امير مومنان فرشتگان چنان آرزومند ديدارت بودند كه از شوق ناليدند و خداى مهربان و سكره اى را كه بى كم و كاست به تو مى مانست، براى آنان ساخت.
" عبدى " در بيت نخست اشاره به حديثى كرده است كه ذكرش در صفحه 44 گذشت و بيان ديگر ابيات نيز در ص 288 آمد.
و از سروده هاى اوست:
اى پيشوايان ما، شما بهترين عارفانى هستيد كه در " اعراف " دوستان و دشمنان خود را به صورت باز مى شناسيد.
و در فرداى رستاخيز كه همگان در پيشگاه خداوند، مى ايستيم، ما را بنام شما فرا مى خوانند ما ببركت بهترين خلق يعنى جدتان و ببركت پدرتان، راه رستگارى را يافته و از گمراهى رهيديم. اگر شما نبوديد، خداوند آفريدگانش را نمى آفريد و اين دنياى فريبنده نام نمى گرفت و ما نيز نبوديم و از جهت شما بود كه خداوند آسمان و زمين را براى مردم آفريد و انس و جن را آزمود.
شما از همانندى با تمام مردم برتريد، شان شما بالاتر وارجتان والاتر است. چون ضررى به ما روى آرد خداوند را به پايگاهى كه در پيشگاه او داريد، مى خوانيم و خدا آن زيان را از ما مى راند.
و اگر دشوارى و اندوهى ما را فراگيرد، شما را دژ استوار خود مى سازيم تا از آن سختى و ديگر سختيها برهيم و چون روزگار بر ما ستم كند و به عزت شما پناهنده شويم، آن ستم از ما دور مى شود. و آنگاه كه از گناهان خود بر ما بيمى رود، شفاعت امان بخش شما، برات بيزارى ما خواهد بود.
در بيت نخست اشارتى به اين سخن خداى تعالى در سوره اعراف است كه: و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم و نيز اشاره دارد به احاديثى كه در تفسير اين آيه آمده است و از آن جمله: " حاكمك بن حداد حسكانى " "كه شرح زندگيش در ج 1 ص 112 گذشت" به اسناد خود از " اصبغ بن نباته " ياد كرده است كه گفت در خدمت على نشسته بودم كه " ابن كوا " شرفياب شد و از معنى اين سخن خداى تعالى پرسيد: على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم. حضرت فرمود: واى بر تو اى " ابن كوا " ما به روز رستاخيز در جايگاهى ميان بهشت و جهنم مى ايستيم و ياران خود را به چهره مى شناسيم و به بهشت در مى آريم و دشمنان خويش را نيز مى شناسيم و به دوزخ مى فرستيم، " و " ابو اسحاق ثعلبى " در كتاب " كشف البيان " در تفسير آيه شريفه " ابن عباس " روايت كرده است كه گفت:
اعراف جايگاه بلندى بر صراط است كه " عباس " و " حمزه " و " على بن ابى طالب " و " جعفر طيار " در آن مى ايستند و دوستان خودرا به سيماى سپيدشان و دشمنان خود را به روى سياهشان باز مى شناسند. اين روايت را ابن طلحه شافعى در مطالب السول " ص 18 و ابن حجر در ص 101 و " الصواعق " و شوكانى در ص 198 ج 2 " فتح القدير " آورده اند.
و بيت دوم اشاره است به اين سخن خداى تعالى كه يوم ندعو كل اناس بامامهم و امامان شيعه خاندان پاك پيغمبرند كه شيعيان را به نام آنان فرا مى خوانند و با آنها محشور مى كنند. چه به گفته پيغمبر پاك نهاد، " انسان با دوست خود خواهد بود " و نيز " هر كس به قومى مهر بورزد، با آنان محشور مى شود، " و نيز، " آنكه گروهى را دوست مى دارد، خداوند وى را در زمره آنان محشور مى فرمايد "
معانى برخى از بقيه ابيات واضح و بيان بعض ديگر، بيش از اين گذشت.
دو عبدى هم عصر
اين عبدى كه شرح زندگيش گذشت، با شعر شيعى ديگرى هم عصر است كه هر دو در كنيه و لقب و محيط پرورش و مذهب همانندند. با اين تفاوت كه اين شاعر، ابو محمد يحيى بن هلال عبدى كوفى است. و ما بجهت كثرت اشتباهى كه در شناخت ايندو، رخ مى دهد و از عبدى دوم نيز كمتر ياد كرده اند، به ذكر وى مى پردازيم:
" مرزبانى " در صفحه 499 كتاب معجمش گفته: " وى كوفى بوده و ساكن همدان شده است. او شاعرى خوب و شيعى مذهب است و در ستايش " رشيد " مدايح نيكوئى دارد. وى گوينده اين ابيات است. مرگ از زندگي اندک و بخشيدن از بخشش ناپاک بهتر است پس به بي نيازي يا تهيدستي زندگي کن ورنه آنچه ميخواهي از خدا بخواه و شکيبا باش.
ونيز از اوست.
به جان خودم سوگند، اگر اميه ظلم و ستم نمود، آنکه اساس گمراهي نهاد ستمگر بود.
اين عبدي در کنار نهر ابي فطرس به انشاد اشعار زير براي " عبد الله بن علي بن عباس" پرداخته است:
خاندان هاشم دعوت کنندگان به بهشت و دودمان اموي فراخوانندگان به دوزخ اند اي اميه تو که قرار نداري، به جنيان در سرزمين وبار بپيوند اگر بر وي به خواري رفته اي و اگر بماني به پستي و فرومايگي مانده اي .
داستاني هم دارد که اين داستان و مشعر خواني عبدي براي " عبد الله عباسي" را " ابن قتيبه" در ص 207 جلد 1 "عيون الاخبار" و "يعقوبي" در ص 91 ج 3 تاريخش و ابن رشيق در ص 48 ج 1 " العمده" ياد کرده اند و مي پندارم کساني که بر اين کتب تعليقاتي نوشته اند، از زندگي شاعر آگاهي نداشته و به شرح حالش نپرداخته و از تعريف او خاموش مانده اند.
ابن قتيبه گفته است: چون منصور شام را گرفت و مروان را کشت. به " ابي عون" و همراهان خراسانيش گفت: من درباره ي بازماندگان خاندان مروان انديشه اى دارم كه شما همگى بايد در فلان روز آماده باشيد. سپس در همان روز، به دنبال آل مروان فرستاد و چون جمع شدند، اعلام كرد كه مى خواهد عطائى برايشان مقرر كند. هشتاد نفر از آنها حاضر و به در خانه منصور آمدند، مردى از قبيله كلب كه دائى آنها بود نيز آمده بود. منصور بار داد و آنها در آمدند دربان از كلبى پرسيد تو از كدام قبيله اى؟ گفت كلبى و دائى ايشانم. دربان گفت برگرد و اين گروه را رها كن. نپذيرفت و گفت: من دائى اينها و از اين دو دمانم چون مجلس آراسته شد، فرستاده منصور از اندرون به بيرون آمد و فرياد زد كجاست حمزه بن مطلب تا داخل شود؟ حاضران به هلاك خويش يقين كردند. سپس دومى بيرون آمد و گفت: حسن بن على كجاست تا در آيد؟ سومى بانگ زد زيد بن على بن الحسين كجاست؟ و چهار مى گفت: يحيى بن زيد كجاست؟. سپس دستور آمد كه بارشان دهيد. چون داخل شدند " عمر بن زيد " دوست منصور نيز در ميان آنان بود " منصور " به وى اشاره كرد كه بر صدر آيد. آنگاه او را بر بساط خود نشاند و به ديگران نيز فرمان نشستن داد خراسانيان نيز عمود به دوست منصور نيز در ميان آنان بود " منصور " به وى اشاره كرد كه بر صدر آيد. آنگاه او را بر بساط خود نشاند و بهديگران نيز فرمان نشستن داد خراسانيان نيز عمود به دست ايستاده بودند. منصور گفت: عبدى كجاست. وى برخاست و شروع به خواندن قصيده اى كرد كه در آن گفته است:
اما الدعاه الى الجنان فهاشم     و بنو اميه من دعاة النار
و چون ابياتى از اين چكامه را خواند. " غمر " گفت. اى زنا زاده عبدى خاموش شد و عبد الله ساعتى تامل كرد و گفت ك انشاد قصيده را دنبال كن و چون عبدى چكامه را به پايان برد، كيسه اى كه در آن 300 دينار بود به جانب انداخت و به تين سرورده گوينده آن تمثل جست:
نزديك شدن آنان "بنى اميه" به منبرها و اورنگ ها مرا و ديگران را نگران كرد ايشان را، همچنانكه خداوند در خانه خوارى و نابودى فرود آورده است، در همانجا، جاى دهيد و دست دودمان به زمين خورده و به خوارى فتاده عبد شمس "امويان" را مگيريد، بلكه درختان كهن وجوان آنها را ببريد "خرد و درشتشان را بكشيد" و هنگامه كشتن حسين "ع" وزيد و كشته كنار " مهراس " را بياد آريد.
سپس به خراسانيان گفت دهيد. ايشان، عمودها را چنان بر سر دشمنان كوبيدند كه مغزشان از هم پاشيد. مرد كلبى برخاست و گفت من كلبى ام و از اينها نيم منصور اين شعر خواند:
و مدخل راسه لم يدنه احد     بين الفريقين حتى لزه القرن
و گفت دهيد. مغز او را نيز چون ديگران كوبيدند. آنگاه روى به " غمر " كرد و گفت پس از اينها ديگر براى تو نيز خيرى درزندگى نخواهد بود. و او پاسخ داد: چنين است؟ وى را هم كشتند. آنگاه جل هائى خواست و بر آن اجساد انداخت و روى آن سفره گستردند و صبحانه خواست و به خوردن نشست و هنوز ناله برخى از آنها خاموش نشده بود كه خوراك را تمام كرد دو گفت: از آن روز كه از كشتن حسين "ع" آگاهى يافتم، خوراك گوارائى - جز امروز - نخورده بودم سپس برخاست و دستور داد اجساد را با پا بر زمين كشند. خراسانيان اموال كشتگان را غارت كردند و پيكرها را در بوستان عبد الله بن دار آويختند و يكروز كه وى غذا مى خورد، فرمان داد يكى از درهاى ايوان باغ را باز كنند. بوى مردار بينى ها را پر كرد. ديگران گفتند: اى كاش مى فرموديد در را ببندند. گفت: بخدا قسم اين رائحه را از بوى مشك بيشتر دوست دارم و چنين خواند:
اميه پنداشت كه هاشم پس از كشتن زيد و حسين از او راضى ميشود. نه چنين است. به پروردگار و خداى محمد "ص" سوگند كه راضى نخواهد شد مگر آنگاه كه كوه و دشت بنى اميه بر باد رود و چون زنى كه خوار شوهر است، به شمشير هاشيميان خوار گردد و وامها نيز پس گرفته شود.
" يعقوبى " گفته است: " عبد الله بن على " به فلسطين بر مى گشت، چون به نهر ابى فطرس كه ميان فلسطين واردن است، رسيد، بنى اميه در خدمتش گرد آمدند به آنها فرمان داد كه فردا براى گرفتن جايزه و عطا بنزدش آيند. چون فردا فرا - رسيد، عبد الله جلوس كرد و بار داد. هشتاد مرد از امويان بر او وارد شدند و بر سر هر يك از آنها دو مرد با گرز آهن ايستاده بود، عبد الله مدتى سر بزير انداخت و پس از آن عبدى برخاست و چكامه اى را كه در آن گفته است:
اما الدعاه الى الجنان فهاشم     و بنو اميه من دعاة النار
خواند. " نعمان بن زيد بن عبد الملك " در كنار عبد الله بن على نشسته بود به شاعر گفت: اى بد كار زاده، دروغ گفته اى عبد الله بن على گفت نه اى ابا محمد راست گفته اى به سخنت ادامه بده. سپس روى به بنى اميه كرد و شهادت حسين و خاندانش را به يادشان آورد. آنگاه دستها را برهم زد و ماموران چنان گرزها را بر سر آنها كوبيدند كه همگى را كشتند مردى از ميان آن گروه از دور فرياد زد و چنين خواند: " عبد شمس " پدر تو و پدر ماست و ما از جايگاه دورى ترا نمى خوانيم و با تو نسبت داريم خويشاوندى ما پا برجا و باگرههاى سخت، استوار و محكم است.
" عبد الله " گفت: هيهات كشتن حسين "ع" اين پيوند را گسست. سپس دستور داد اجساد آنها را برخاك كشيدند و سفره اى بر آن گستردند. بر آن بساط نشست و خوراك خواست و به خوردن پرادخت و گفت: امروز روزى چون روز حسين "ع" است و هرگز با آن برابر نخواهد بود. مردى كلبى نيزبا امويان به مجلس آمده بود. به عبد الله گفت اميد من اين بود كه خيرى به اينها مى رسد و من نيز از آن بهره مند مى شوم عبد الله گفت: گردنش را بزنيد كه:
و مدخل راسه لم يدنه احد     بين الفريقين حتى لزه القرن

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنیدsibtayn@sibtayn.com

تماس با ما
Close and go back to page