مدائنى روايت كرده كه: عبدالله بن عباس در سفرى بر معاويه وارد شد و يزيد، پسر معاويه و زياد بن سميه و عتبه بن ابى سفيان و مروان بن حكم و عمرو بن عاص و مغيره بن شعبه و سعيد بن عاص و عبدالرحمن بن ام حكم در نزد او بودند، عمرو بن عاص به معاويه گفت: بخدا قسم كه اين طلوع اول شر است و غروب آخر خير و نيكى و درنابوديش قطع ماده شر است، از فرصت استفاده كن و در حمله به او پيشدستى كن و با نابود كردن او، ديگران را از مخالفت خود بازدار و پيروانش را هم پراكنده كن.
ابن عباس گفت: اى پسر نابغه بخدا سوگند كه عقلت منحرف گشته و افكارت مضطرب به ياوه گرائيده و شيطان به زبانت سخن گفت. آيا بهتر نبود كه اين پيشنهاد را خود در روز صفين انجام مى دادى با اينكه دعوت به مبارزه شدى؟
دليران در مقابل هم صف آرائى مى كردند و زخمها بر پيكرها بساير وارد شد و نيزه ها درهم شكست. تو آهنگ به اميرالمومنين نمودى و او با شمشير بسويت شتافت و چون مرگ را مشاهده كردى قبل از روبرو شدن با او متوسل به حيله گرى خود گشتى و به اميد نجات عورت خود را براى جلوگيرى از حمله او آشكار ساختى. تا اينكه از نابودى حتمى در امان مانى، سپس معاويه را به عنوان مشورت و صلاح انديشى تشويق نمودى كه به مبارزه با على تن دهد و با تدبيرى نيكو معاويه را براى نبرد با على تحريك كردى و اينهمه بخاطر اين بود كه از وجود معاويه آسوده شوى و ديگر چهره اش را نبينى، معاويه هم از درون پرآشوب تو آگاه شد و پى به نفاق و كينه جوئى تو برد و هدفت را دانست
بس است زبان فرو بند، و از بدانديشى دست بردار، تو در بين دو خطر گيرى در يك سو شيرى خشمناك است و در سوى ديگر دريائى ژرف اگر با شير روبرو شوى تو را مى درد و نابود مى كندو اگر به دريا زنى در اعماق آن ناپديد خواهى شد.
ابن عباس و عمرو در اجتماعى ديگر
- بازدید: 1207