در جنگ صفين، روزى معاويه مروان بن حكم را طلبيد و به او گفت: مالك اشتر مرا گرفتار غم و اضطراب نموده، تو اين نيرو و سپاه را كه از دو قبيله " يحصب " و" كلاعيين " تشكيل شده با خود بردار و به جنگ مالك اشتر برو.
مروان گفت: براى انجام اين كار، عمرو را دعوت كن، زيرا او هماهنگ و همراز تواست. معاويه گفت: تو نيز به منزله حيات و زندگى منى.
مروان گفت: اگر چنين بود، مرا هم در عطاياى خود به او ملحق مى ساختى و يا در محروميتهائى كه من دارم او را با من شريك مى كردى. ولى نه، تو آنچه در دسترست بود به او عطا كردى، و آنچه در دست غير تو است نويدش را به او دادى.
پس اگر تو غالب و پيروز شوى، عمرو داراى جايگاه نيكو خواهد بود واگر هم مغلوب شدى فرار براى او آسان است
معاويه گفت: خداوند بزودى مرا از تو بى نياز خواهد نمود، مروان گفت:
تا به امروز كه بى نياز نكرده، سپس معاويه عمرو را طلبيد و او را امر بخروج داد تا بجنگ اشتر برود، عمرو گفت: من آنچه كه مروان گفت: نمى گويم.
معاويه گفت: چه مى خواهى بگوئى در حاليكه تو را مقدم داشتم و او را موخر نمودم، تو را داخل همه چيز و او را خارج نگه داشتم عمرو گفت: اگر چنين كرده اى اينهمه به خاطر كفايت و خيرانديشى من است، مردم در باره مصر "كه مى خواهى به من واگذارى" با تو بسيار صحبت كردند، اينك اگر اين كار در نظرشان خوشايند نيست و مى خواهند از من بگيرى، بگير.
سپس بپاخاست و با لشكر به سوى مالك اشتر روان شد و همينكه چشم اشتر به عمرو افتاد كه در پيشاپيش لشكر مى آيد، چنين گفت:
كاش مى دانستم رفتارم نسبت به عمرو چگونه است، كسى كه در باره او بر خود نذر واجب نمودم كه از او خونخواهى كنم و با كشتن او سينه خود را شفا دهم.
اين كسى است كه در طول عمرم هر گاه با او ملاقات كنم، ديگ كينه ام بجوش آيد تا اينكه او را طعمه پرندگان وحشيش سازم و يا پروردگارم در انتقام از او عذرم را بپذيرد.
و چون عمرو اين رجز را از مالك شنيد و اشتر را شناخت، متوحش شد و ترسيد و از برگشتن شرمگين بود لذا ناچار بطرف صدا رو آورد و گفت: كاش مى دانستم كه با مالك چه معامله كنم، چه بسيار افراد نادان كه در برابرم قرار گرفتند و از زندگى محرومشان ساختم.
و چه بسيار چابك سواران بى باك را كشتم، و هر كسى بسوى من آمد سيه روى برگشت
در اين موقع كه "عمرو رجز مى خواند"، اشتر با نيزه بر سر او رسيد عمرو حركتى كرد و نيزه آسيبى به او نرسانيد و فورا عنان اسب را بطرف ديگر كشيد ودست بر چهره نهاده با سرعت خود را به لشگرگاه خود رسانيد، در اين موقع، جوانى ازقبيله يصحب به عمرو خطاب كرد كه: اى عمرو مادام كه باد صبامى و زد، خاك بر سرت باد.
آنچه از ابتداى اين حديث استفاده شد اينكه شما را به روحيات هواداران معاويه آشنا ساخت، كسانيكه معاويه را پيشوا و زعيم خود مى پندارند.
هدف اين " گروه ستمكار " "به نص پيامبر خدا" از پيشوا و پيرو در اين جنگ سخت جز ظلم و ستم و نابود كردن حق چيزى نبوده است.
بنابر اين از يك چنين پيشوائى به چه تعبير تعريف كنيم، كه هماهنگ و همصداى او افرادى چون عمرو بن عاص و مروان بن حكم، هستند، و تو خواننده چه اعتقادى نسبت به پيروان آن پيشوا خواهى داشت كه در ميدان رزم چگونه با پيشوايشان سخن مى گويند و چگونه بر خلاف اطاعت او را به او هجوم نموده بدون اينكه هيچگونه مرتبه و مقام او را ملاحظه نموده باشند.
مالك اشتر و عمرو عاص در جنگ صفين
- بازدید: 1132