فرمان دادن عمر به قتل أميرالمؤمنين

(زمان خواندن: 10 - 19 دقیقه)

ابوبكر گفت: اين كار را كى اقدام مى نمايد؟ عمر گفت: خالد بن وليد پس خالد را طلبيدند و گفتند مى خواهيم تو را به امر عظيمى بداريم گفت: به هر چه امر كنيد اطاعت كنم و لو قتل على ابن ابى طالب بوده باشد گفتند ما نيز همين را از تو مى خواهيم خالد گفت: چه وقت او را به قتل بياورم ابوبكر گفت: در وقت نماز به مسجد حاضر شو و در پهلوى او بايست چون من سلام نماز بگويم برخيز و گردنش را بزن گفت چنين كنم اسماء بنت عميس كه در ابتداء زوجه ى جعفر طيار بود و بعد از آن در حباله ى نكاح ابوبكر درآمده بود اين قصه را شنيد كنيز خود را طلبيده گفت برو به خانه ى على بن ابى طالب عليه السلام و سلام مرا به او برسان و بگو: (ان الملاء يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين) و در بعضى روايات است كه اسماء فرمود: اين آيه را دو مرتبه بخوان چون قرائت كرد حضرت فرمود: (فمن يقتل الناكثين و القاسطين و المارقين) پس فرمود خاتون خود را بگو كه اراده ى آنها صورت نگيرد و خداى تعالى مرا حفظ خواهد كرد پس برخاست مهياى نماز گرديد و به مسجد آمد و خالد در پهلوى آن حضرت جا گرفت چون ابوبكر به تشهد بنشست در فكر فرو رفت و از شدت و سطوت و شجاعت آن حضرت انديشه نمود و از فتنه ى اين قضيه هولناك گرديد و ترسيد كه خود در ميان گيردار عرضه ى دمار شود و جان از دست آن حضرت به در نبرد پس پيوسته فكر مى كرد و تشهد را طول مى داد و مكرر مى خواند و از خوف سلام نماز را نمى گفت و چندان تأخير انداخت كه مردم گمان كردند سهوى او را عارض شده پس ندا كرد: «يا خالد لا تفعل ما امرتك به»! آن وقت سلام نماز را گفت پس حضرت نگاه تندى به خالد نمود فرمود تو را به چه امر كرده بود گفت مرا امر كرده بود كه گردنت را بزنم حضرت فرمود: آيا مى كردى؟ گفت: آرى به خدا قسم اگر پيش از سلام مرا نهى نمى كرد هر آينه ترا به قتل مى رساندم پس حضرت خالد را گرفت و بلند كرد و بر زمين زد كه بيم آن بود استخوان بدنش خورد شود، مردم به دور او جمع شدند و خالد مدهوش گرديد و در ازار خود پليدى كرد و قادر بر تكلم نبوده.
و بلاذرى مى گويد كه خالد پيوسته مى گفت: به خدا قسم كه ابوبكر و عمر مرا بدين كار امر كردند بالاخره عمر گفت: قسم به خداى كعبه كه خالد را مى كشد پس اهل مسجد آنچه التماس نمودند در رها كردن خالد مفيد نيفتاد و هر كس نزديك مى آمد حضرت نظر تندى به او مى نمود كه به عقب برمى گشت پس ابوبكر فرستاد و عباس بن عبدالمطلب را طلبيد و او را شفيع گردانيد عباس آمد و پيشانى حضرت را بوسه داد و آن سرور را به رسول خدا قسم داد تا خالد را رها نمود پس گريبان عمر را گرفت و فرمود اى پسر صهاك حبشيه اگر وصيت رسول خدا و تقدير الهى نبود هر آينه مى دانستى كه كدام يك كم ياورتر و كم عددتريم اين را فرمود و داخل خانه شد در آن وقت جماعتى از زنان گفتند بنى هاشمى بيرون آمدند و صدا به ناله بلند كردند و گفتند يا اعداء الله چه زود بود كه كمر عداوت بستيد با اهل بيت رسول خدا و مى خواهيد كه برادر رسول خدا و وصى او را به قتل  آوريد پس ابوبكر به عمر گفت كه اين از مشورت شوم تو است.
اما سند اين قصه اشهر از آن است كه محتاج به ذكر باشد ابن ابى الحديد در ج 3 شرح نهج البلاغه ص 284 از طبع مصر مفصلا اين قصه را نقل كرده و سيد عقيلى در جلد ثانى كفاية الموحدين از بلاذرى و حسن بن صالح و وكيع و عباد و سفيان ثورى و عوفى و زفر تلميذ ابى حنيفه و خالد بن عبدالله قيصرى و ابوبكر بن عياش و شريك بن عبدالله و ابو يوسف قاضى و ابن الحى و صاحب كتاب صراط المستقيم و صاحب شرح وقايه و انصارى شافعى و ابوالمعالى جوينى و قفال مروزى و ابن حماد و ديگران همه نقل كرده اند بلكه قاضى ابويوسف به اسانيد متعدده نقل كرده و ابن الحى كه از قضاة عامه است روايت كرده و گفته كه ابوبكر كرد و تمام نكرد و خالد بن عبدالله قيصرى ناصبى بر بالاى منبر گفت كه اگر در ابوتراب خيرى بود ابوبكر به قتل او فرمان نمى داد!!! و ابن ابى الحديد گويد از استاد خود ابوجعفر نقيب سئوال كردم از حكايت خالد جواب گفت كه قومى از علويين اين حديث را نقل مى كنند و آنكه شخصى آمد از زفر بن هزيل كه هميشه مصاحب ابوحنيفه بود و از شاگردان او محسوب مى شد سئوال كرد از فتواى ابوحنيفه كه جائز است خروج از نماز بدون سلام به آنكه كلام يا فعل كثيرى از او صادر بشود؟ زفر بن هزيل گفت جائز است زيرا كه ابوبكر در تشهد خود گفت آنچه گفت سائل گفت مگر ابوبكر چه گفت؟ زفر گفت ترا نمى رسد كه تحقيق اين مسئله بنمائى سائل اصرار كرد زفر گفت او را از من دور كنيد كه همانا اين مرد از اصحاب ابى الخطاب است ابن ابى الحديد گويد من از استاد خود سؤال كردم كه تو در اين باب چه مى گوئى؟ گفت: من از خالد اين را بعيد نمى دانم نظر به شجاعتى كه داشت و كينه على هم در دل او بود لكن از ابوبكر بعيد مى دانم گفتم: آيا خالد قادر بر قتل على بن ابى طالب بود؟ گفت: بلى چرا قدرت نداشته باشد و حال آنكه خالد شمشيرى در گردن داشت و على سلاحى با خود نداشت و ابن ملجم بى خبر او را شهيد كرد و خالد از ابن ملجم شجاع تر بود، بعد از آن مى گويد من اصرار كردم در حديث خالد از كيفيت آن و لفظ آن نقيب اين مصراع را خواند:
«كم عالم بالشى ء و هو يسئل» يعنى خود همى داند همى پرسد از آن و گفت از اين سخنان دست بكشيم و به مطلب خود برگرديم و من در آن وقت جمهرة النسب ابن كلبى را در نزد او مى خواندم باز در آن شروع كرديم و از آن درگذشتيم.
و در كفاية الموحدين گويد جماعتى از فقهاى عامة پرسيدند اين فعل ابوبكر را؟ در جواب گفته اند: بدى بود كه ابوبكر كرد و لكن چون تمام نكرد عيبى ندارد!!
و جمعى ديگر از علماء و قضاة اهل مدينة گفته اند قصورى ندارد اگر از براى صلاح امت مردى را بكشند تا مردم متفرق نشوند و چون على بن ابى طالب مردم را از بيعت با ابى بكر منع مى نمود ابى بكر هم امر به قتل او كرد و تمام حنفى مذهبان تجويز نمودند خروج از نماز را به غير سلام از تكلم و نحو آن و مستند و دليل ايشان همان تكلم ابوبكر بوده است لاغير كه قبل از سلام گفت: يا خالد لا تفعل ما امرتك به بلكه مالكى مذهب متابعت نمودند در اين فتوى ابوحنيفه را و صاحب شرح وقايه و انصارى شافعى در كتاب ينابيع و ابوالمعالى جوينى و قفال مروزى از اصحاب شافعية در مقام رد بر ابى حنيفه نقل اين فتواى شوم او را كردند و ابن حماد در قصيده ى معروفه ى خود ياد از اين فعل شنيع نموده چنانكه مى گويد: تأمل بعقلك ما ازمعوا و هموا عليه بان يفعلوه بهذا فسل خالدا عنهم على ايما خطة و افقوه و قال الذى قال قبل السلام حديث رووه فلم ينكروه حديث رووه ثقات الحديث فما ضعفوه و ما عللوه
آيا جاى شك باقى مى ماند براى منصف دين دار در بى اعتنائى شيخين به دين از جهات متعده؟! كه حقير تفصيل آن را در جلد اول (الكلمة التامة) ايراد كرده ام.
بيست و چهارم: تكذيب ام سلمه حديث نحن معاشر الانبياء را علاوه بر فاطمه زهرا و على مرتضى و حسن مجتبى و الحسين عليهم السلام و اسماء و ام ايمن كه همه تكذيب كردند اين حديث مجعول را ام سلمة نيز هم تكذيب فرمود و جلائل فضائل اين مادر مؤمنان را در محل خود ذكر خواهيم كرد (روى الشيخ الاجل جمال الدين يوسف ابن حاتم الفقيه الشامى تلميذ المحقق الحلى فى كتابه) (الدر النظيم) قال قالت ام سلمة حيث سمعت ما جرى لفاطمة المثل فاطمة بنت رسول الله ايقال هذا القول هى و الله الحوراء بين الانس و النفس للنفس ربيت فى حجور الاتقياء و تناولتها ايدى الملائكة و نمت فى حجور الطاهرات و نشأت خير منشأ و ربيت خير مربى اتزعمون ان رسول الله حرم عليها ميراثه و لم يعلمها و قد قال الله تعالى و انذر عشيرتك الاقربين افانذرها و خالفت امر ابيها و جائت تطلبه و هى خيرة النسوان و ام سادة الشبان و عديلة مريم بنت عمران تمت بابيها رسالات ربه فو الله لقد كان يشفق عليها من الحر و القر و يوسدها بيمينه و يدثرها بشماله رويدا و رسول الله بمرآمنكم و على الله تردون واها لكم فسوف تعلمون) (فحرمت ام سلمة عطاها فى تلك السنة) خلاصه فرمايش ام سلمه اين است كه مى فرمايد چون شنيدم ماجراى فاطمه را با ابوبكر و اتباع او گفتم آيا سزاوار است كه اينگونه سخنها درباره ى فاطمه گفته شود و با وى چنين معامله بشود به خدا قسم فاطمه انسيه حوراء باشد و او نفس پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم است در دامن پرهيزكاران و اتقياء پروريده شده و دستهاى ملائكه ى او را برداشته و در برگرفته و در دامن زنان طاهره و مطهره آرميده نيكو نشو نما كرده و نيكو تربيت و ادب يافته شما گمان مى كنيد كه رسول خدا او را از ارث خودش محروم كرده باشد و به او ابلاغ و اعلام نكرده و حال آن كه خداوند مى فرمايد (و انذر عشيرتك الاقربين) يا آن كه گمان مى كنيد كه رسول خدا او را انذار كرده ولى فاطمه مخالفت كرده پدر بزرگوار خود را و حال آن كه فاطمه بهترين زنان و مادر سيد جوانان و قرينه ى مريم دختر عمران مى باشد پدر او ختم پيغمبران است كه به واسطه ى او رسالات خداوند تمام كرديد به خدا قسم كه رسول خدا فاطمه را از سرما و گرما محافظت مى نمود و دست راست خود را در زير سر او متكا مى كرد و با دست چپ خود او را مى پوشانيد هان اى گروه آهسته باشيد كه شما در منظر رسول خدائيد و شما را مى بيند ورود شما بر خداوند جليل است اى واى بر شما كه عنقريب مرجع و بازگشت خويش را بدانيد!، گويند كه در آن سال عطاى ام سلمه را ابوبكر قطع كرد براى اين حرفها، پس اگر حديث نحن معاشر الانبيا حظى از صحت مى داشت مثل ام سلمه او را تكذيب نمى كرد.
بيست و پنجم: از غرائب علو حق آن كه عايشه كه نسبت اين حديث را بعض عامه به او مى دهند عملا آن را تكذيب كرد چنانچه طبرى و ثقفى على ما نقل عنهما در تاريخ خود روايت كرده اند كه عايشه در نزد عثمان ابن عفان آمد و گفت عطائى كه پدرم ابوبكر و خليفه دوم عمر به من مى دادند تو نيز به من باز ده عثمان گفت من از كتاب خدا و سنت رسول اكرم براى اين عطا موضعى نيافتم و جائز نمى دانم و لكن پدرت يا عمر بن الخطاب از روى طيب خاطر خود و مطابق دلخواه به تو چيزى مى دادند نه از باب وجوب و من خود را موظف نمى دانم كه تابع آنها باشم در رأى و من اين كار را نخواهم كرد عايشه گفت پس ميراث مرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باز ده عثمان گفت مگر فراموش كردى كه فاطمه آمده بود براى مطالبه ى ارث پدر خود رسول خدا و تو و مالك بن اوس شهادت داديد كه پيغمبر ارث نمى گذارد و شما دو نفر حق فاطمه را باطل كرديد؟ اكنون خود آمده اى از من مطالبه ى ارث از پيغمبر مى كنى من اين كار را نخواهم كرد.
طبرى اين جمله را در اين باب زياد كرده كه عثمان تكيه كرده بود چون اين حرف بشنيد مستوى نشست و گفت آيا تو نبودى كه با آن اعرابى كه با بول خود وضو مى گرفت در نزد پدرت شهادت داديد كه پيغمبران ارث نمى گذارند. شيخ مفيد مى فرمايد كه بعد از آن عايشه مردم را به قتل عثمان تحريص مى نمود تا واقع شد آنچه شد.
بيست و ششم: آنكه ابوعثمان جاحظ حديث نحن معاشر الانبياء را باطل دانسته با آنكه جاحظ از متعصبين عامه است محدث قمى در بيت الاحزان ص 65 از علم الهدى سيد مرتضى قدس سره نقل مى كند كه فرمود: ابوعثمان عمرو بن بحر الجاحظ مى گويد: «مردم گمان مى كنند كه دليل بر صدق خبر اين دو يعنى ابوبكر و عمر و برائت ساحت ايشان از كذب درباره ى گفته پيغمبر كه فرمود ما ارث نمى گذاريم ترك انكار قوم است بر ابوبكر و عمر يعنى چون اين كلمات را ابوبكر و عمر گفتند مسلمانان قول آن دو نفر را منكر نشدند بلكه ساكت بودند و همين ترك انكار قول دليل بر راستى قول آن دو نفر است با اينكه اگر ترك انكار صحابه بر آن دو نفر دليل بر راستى آنها باشد ناچار بايد گفت كه ترك انكار صحابه بر متظلمين و احتجاج كنندگان كه على و فاطمه بوده باشند در آن وقتى كه حق خود را مطالبه مى كردند و در اين باب دلايلى اقامه مى نمودند نيز دليل بر صدق دعواى آنها است چون احدى بر آنها ايرادى نگرفت و تكذيب آنها ننمود با آن طول نزاع و مشاحات و منافرات بين فاطمه و ابى بكر كه واقع گرديد و دشمنى به حدى ظاهر و هويدا بود كه فاطمه وصيت كرد بعد از وفاتش ابوبكر بر جنازه ى او نماز نگذارد و هنگامى كه فاطمه به نزد ابوبكر آمد براى مطالبه حق خود و احتجاج كرد بر او فرمود: اى ابوبكر اگر تو بميرى چه كسى از تو ارث مى برد؟ ابوبكر گفت: اهل و اولاد من فاطمه فرمود چطور شده كه ما از پيغمبر ارث نمى بريم و اولاد تو از تو ارث مى برند؟ و چون ابوبكر فاطمه را از ميراث پدر منع كرد و حق او را غصب كرد و بهانه جوئى نمود با فاطمه و آن سيده ستم و بيداد او را مشاهده نمود و ضعف و قلت ناصر و بى ياورى خود را احساس كرد به ابى بكر گفت به خدا قسم كه بر تو نفرين كنم و از دست تو به خداوند شكوه كنم (الى آخر آنچه گذشت) پس اگر ترك انكار بر ابوبكر دليل بر اين باشد كه منع كردن ابوبكر فاطمه را از ارث خود به صواب بود و خطا نكرد ناچار بايد گفت كه فاطمه در مطالبه حق خود نيز راه صواب پيموده چون كسى قول او را در اين باب انكار نكرد و كمترين چيزى كه بر مردم در اين باب لازم بود و واجب مى نمود اين بود كه اگر فاطمه جاهل بود او را بشناسانند و اگر فراموش كرده بود او را متذكر بنمايند و به ياد آورند و او را از خطا بازگردانند و اگر هذيان مى گفت و به پراكندگى سخن ميراند يا از جاده ى مستقيم منحرف بود يا وصلتى را قطع كرده بود او را متذكر گردانند و قدر و رفعت او را حفظ بنمايند و چون ما نيافتيم از مردم كسى را كه اين دو خصم را انكار كند بنابراين بايد گفت اين دو دعوى با يك ديگر تكافو و برابرى دارند و چون معارض با همديگر هستند پس در حقيقت هر دو مساوى هستند پس رجوع كردن به اصل حكم خداوند در باب مواريث براى ما و شما اولى و اقدم است و از براى ما و شما واجب تر مى نمايد» جاحظ پس از اين كلام داد انصاف داده و با كمال صراحت امام خود را در عداد ظلمه انام آورده و تعدى و جور و ظلم او را برملا ثابت نموده چنانچه جاحظ پس از كلام سابق مى گويد:
«اگر بگوئى: كه چگونه درباره ى ابوبكر مى توان گفت كه فاطمه را اذيت كرده و تعدى بر او نموده در صورتى كه هر چه فاطمه بر ابوبكر غلظت و خشونت مى نمود در ابوبكر نرمى و رقت قلب زيادتر مى گرديد چنان كه فاطمه فرمود: و الله لا اكلمك ابدا ابوبكر گفت: و الله لا اهجرك ابدا و فاطمه فرمود و الله لادعون الله عليك ولى ابوبكر در جواب گفت و الله لادعون الله لك با وجود اين ابوبكر اين كلام غليظ و قول شديد را از فاطمه در دارالخلافه در محضر گروه قريش و صحابه متحمل شد در صورتى كه خلافت و سلطنت و هيبت امارت ابوبكر را از پوزش و معذرت خواهى مانع نيامد با اينكه خلافت و سلطنت به ابهت و رفعت و بزرگى محتاج تر است و بسا كه واجب باشد بر خليفه تنويه و هيبت و وقار ولى اين عظمت سلطنت و هيبت خلافت جلوگيرى از ابوبكر نكرد كه فاطمه را برنجاند بلكه كلامى گفت كه رفعت مقام و عظمت حق فاطمه را حفظ كرد و به او اظهار تحنن و مهربانى نمود و گفت در حال فقر و غنا از تو عزيزتر در نزد من كسى نباشد ولى ما از رسول خدا شنيديم كه فرمود ما گروه پيغمبران چيزى از اموال دنيا به ارث نمى گذاريم و هر چه از ما باقى ماند او صدقه است؟
مى گوئيم: اين گونه كلمات از ابوبكر در اين موقع دليل بر برائت ابوبكر از ظلم و سلامت او از جور نمى شود و چه بسا مى شود از مكر ظالم و زيركى شخص ماكر و فريب دهنده بالخصوص كه زيرك و عاقل است كلمات خود را به صورت مظلوم ظاهر كند و خود را چون شخص عادل و منصف ذليل وانمايد يا اندك اظهار دوستى نموده خود را از اين پيش آمد اندوهگين نشان دهد و مردم او را محق شمارند يعنى نرمى و رقت ابوبكر در مقابل خشونت و غلظت فاطمه (سلام الله عليها) اصلا دليل بر برائت ابى بكر از ظلم و جور نشود» به اين بيان كلام جاحظ تا اينجا تمام شد.
مؤلف گويد: دليل بر اينكه نرمى و رقت ابوبكر همه مكر و حيله بوده است آن كلمات كفرآميز او نسبت به شاه ولايت مى باشد ابن ابى الديد در شرح نهج البلاغه در سياق اخبار فدك از احمد بن عبدالعزيز جوهرى كه از مشاهير عامه است روايت كند كه چون ابوبكر خطبه فاطمه را در موضوع فدك بشنيد از اين قضيه او را ملالتى حاصل شد و سخنان فاطمه سخت بر او دشوار آمد بى توانى برخاست و بر منبر صعود داد و گفت
ايها الناس ما هذه الرعة الى كل قالة اين كانت هذه الامانى فى عهد رسول الله الا من سمع فليقل و من يشهد فليتكلم انما هو ثعالة شهيده ذبنه مرب لكل فتنة هو الذى يقول كروها جذعة بعد ما هرمت تستعينون بالضعفة و تستنصرون بالنساء كام طحال احب اهلها اليها البغى الا انى لو اشاء اقول لقلت و لو قلت لبحت انى ساكت ما تركت ثم التفت الى الانصار و قال قد بلغنى يا معشر الانصار مقالة سفهائكم و احق من لزم محمدا رسول الله انتم فقد جائكم فآويتم و نصرتم الا و انى لست باسطا يدا و لسانا على من لم يستحق ذلك منا ثم نزل. اى گروه مردم اين چيست از شما كه به من مى رسد چه افتاد شما را كه به هر سخن باطل گوش فرامى دهيد كى و كجا بود اين امانى و آرزوها در زمان رسول خدا هان اى مردم آن كس كه شنوده بازگويد و آن كس كه حاضر بوده سخن كند همانا على بن ابى طالب روباهى است كه شاهد او دم اوست از انگيزش فتنة نمى پرهيزد و فتنه هاى خفته را برمى انگيزد و همى گويد فتنه ها را جوان كنيد و نيرو دهيد از پس آنكه پير شده است از مردم ضعيف استعانت مى جويد و از زنان نصرت مى طلبد ام طحال زانيه را ماند كه دوست تر نزد او زناكارانند اگر بخواهم مى گويم و اگر بگويم روشن مى سازم اكنون از گفتنيها زبان بستم آنگاه روى با انصار كرد و گفت اى جماعت انصار از ديوانگان شما سخنان ناشايسته به من مى رسد و حال آنكه سزاوارتر كس شمائيد در خدمت پيغمبر چه محمد به سوى شما آمد او را منزل داديد و نصرت كرديد و دانسته باشيد كه من دست و زبان به سوى كسى فراز نكنم چند كه مرا زحمت نكنند و سزاوار كيفر نشود اين بگفت و از منبر بزير آمد.
ابن ابى الحديد پس از نقل اين كلمات گويد من اين قصه را در نزد استاد خود ابوجعفر نقيب يحيى بن ابى زيد بصرى قرائت كردم و گفتم ابوبكر با كدام كس اين تعريض كند؟ گفت بلكه تصريح كند گفتم اگر تصريح مى كرد سؤال نمى كردم پس بخنديد و گفت اين سخن با على گويد گفتم آيا اين كلمات را به تمامت در حق على گويد؟! گفت آرى اى فرزند اين پادشاهى است ملك عقيم است خويش و بيگانه نشناسد و قاضى و دانى نداند گفتم بعد از شنيدن اين كلمات انصار چه گفتند گفت على را همى ياد كردند و گفتند خلافت رسول خدا حق على است ابوبكر از اضطراب امر بترسيد و ايشان را ممنوع و منهى داشت.
ابن ابى الحديد گويد از لغات غريبه اين حديث از نقيب پرسيدم فرمود: ما هذه الرعة (بتخفيف و كسر راء) يعنى استماع و اصغاء (و قالة) يعنى قول و سخن (و ثعالة) اسم جنس است براى روباه و اسمى است غير منصرف (و شهيده ذنبه) يعنى شاهد او دم او است و اصل اين قضيه مثلى است معروف كه گويند روباه مى خواست شير را بر عليه گرگ برانگيزد و گرگ را به دست شير به قتل رساند و چون شير گوسفند را گم كرده بود از روباه پرسيد كه گوسفند چه شد روباه گفت آن گوسفندى كه براى اعلى حضرت فراهم كرده بودم گرگ خورد شير گفت شاهد تو در اين موضوع كيست روباه دم خود را بلند كرد و چون دو روباه خون آلود بود شير حرف روباه را باور كرد و گرگ را بكشت (و مرب) يعنى ملازم و ارب بالمكان يعنى لزم (و كروها جزعة) يعنى او را به حال اول برگردانيد يعنى به سوى فتنه و هرج و مرج سوق دهيد (و ام طحال) زنى بوده است در جاهليت كه بسيار زنا مى داده و از اين جهت در مثل مى گويند ازنى من ام طحال يعنى زناكارتر از ام طحال و شكى نيست كه كسى كه چنين عبارت با ركاكت كه زندقه و الحاد از او مى ريزد در حق أميرالمؤمنين عليه السلام متكلم بشود اصلا حظى از ايمان ندارد بالجمله چون اين سخنان به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد در خشم شد و مكتوب ذيل را براى ابوبكر فرستاد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنیدsibtayn@sibtayn.com

تماس با ما
Close and go back to page