10 «وَ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّى لا يَخافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ»
ترجمه :
10. و بينداز عصاى خود را، پس چون كه ديد به حركت آمد كه گويا مثل مارى شد پشت كرد از عقب: يعنى پس پس رفت و رو از او برنگردانيد. اى موسى نترس، محققاً به درستى كه نزد من نمىترسند پيغمبران[1] .
تفسير :
اين آيه دليل بر رسالت اوست، چنانچه آيه قبل دليل بر نبوت او بود.
(وَ أَلْقِ عَصاکَ) جمله در تقدير است. پس چون القاى عصا كرد بر حسب امر الهى يعنى «فالقاها».
(فَلَمّا رَآها) پس چون ديد عصا را (تَهْتَزّ) «اهتزاز» به حركت درآمدن و خود را به زمين كشاندن است و اين اولين معجزه است كه به موسى عنايت شد براى اطمينان قلب موسى.
[معانى «جانّ»]
(كَأَنَّها جَانٌّ) «جانّ» مارى است طولانى، يعنى مار بزرگى است. گذشت كه گاهى تعبير به حيه فرموده (فَإِذا هِىَ حَيَّةٌ تَسْعى)[2] . در اينجا تعبير به جانّ كرده كه اژدها باشد. در جاى ديگر تعبير به ثُعبان فرموده و گفتند: جانّ مارى است اكحل العينين [يعنى] سياه چشم. بعضى گفتند: مار سفيد است[3] ، بعضى گفتند : زرد است[4] ، بعضى گفتند: مثل اسب بال دارد[5] و گذشت كه ثُعبان افعى است.
در سوره اعراف مىفرمايد: (فَإِذا هِىَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ)[6] و اين حالات مختلفه داشته :
حيّه بوده براى موسى؛ جانّ بود براى فرعون؛ ثعبان بود براى سحره. حيّة لِعَدْوِها كه به سرعت مىرفت؛ جان لطولها كه گفتند به تمام قد، بلند مىشد و روى دم مىايستاد و دهان باز كرد كه يك لب به زمين و يك لب بالاى قصر فرعون؛ و ثعبان لِبَلْعِها كه تمام سحرِ سحره را بلعيد.
(وَلّى مُدْبِراً) حضرت موسى ترسيد و بنا كرد عقب عقب رفتن [به طورى كه] صورت به سوى جانّ بوده و پس پس مىرفت (وَ لَمْ يُعَقِّبْ) پشت نكرد به مار كه او را نبيند و ترسيد، لذا خطاب رسيد: (يا مُوسى لا تَخَفْ) آنكه قدرت دارد عصا را حيّه و جانّ بكند قدرت دارد [به شكل اولش] برگرداند [و به] عصا [تبديل] كند.
[اقسام خوف]
(إِنِّى لا يَخافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ) بعضى گفتند چون انبيا و مرسلين معصوم بودند لذا خوف نداشتند[7] ، لكن اين كلام غلط است. معصومين خوف آنها بيشتر است از سايرين، چنانچه رجاى آنها هم بالاتر است. توضيح مطلب اينكه سه قسم خوف داريم :
1. خوف از بليات و مضار دنيوى و گرفتارىها و شكنجههاى دشمن و اذيت و ظلمهاى آنها.
2. خوف از معاصى و عواقب امور و از عذاب الهى.
3. خوف از عظمت و بزرگوارى الهى و خود را كوچك و حقير دانستن.
انبيا و مرسلين بلكه صلحاى مؤمنين خوف اول را ندارند، چون مىدانند آنچه بر آنها وارد مىشود عين صلاح است و به جا و به موقع است و كمال رضا و خشنودى را از قضاى الهى دارند. ببينيد حضرت اباعبدالله در گودال قتلگاه عرض مىكند :
«إلهي رِضاً بِقَضائِکَ، صَبراً على بَلائِکَ، لا مَعبودَ لِي سِواکَ»[8] .
يكى از لشكريان ابن سعد نامش هلال است نقل مىكنند كه گفت: نزد ابن سعد بودم پيادهاى دوان دوان آمد نزد ابن سعد، گفت: امير، البشارة[9] . حسين از بالاى اسب به زمين افتاد. اسب تاختم بروم تماشاى جان دادن حسين را بكنم. چون آمدم ديدم صورت برافروخته خرم خندان «شَغَلني جمالُ وجهِه عن الفكرةِ فى قتلِه»[10] .
در بلا خوش مىكشم لذات او مات اويم مات اويم مات او
حضرت موسى بن جعفر در زندان سجده شكر مىكند كه از خداوند درخواست كردم يك جاى خلوتى براى عبادت او به من عنايت فرمود.
حضرت ابراهيم در فلاخن[11] رو به آتش مىرود و مىفرمايد :
«حَسبي مِن سُؤالي عِلْمُهُ بِحالي»[12] .
اين خوف است كه مىفرمايد: (إِنِّى لا يَخافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ).
از اميرالمؤمنين (علیه السّلام) است كه مىفرمايد: اگر خداوند فرداى قيامت بفرمايد من تمام اهل محشر را بهشت مىبرم مگر يك نفر، على مىترسد كه آن يك نفر على باشد و اگر بفرمايد تمام را جهنم مىبرم مگر يك نفر على اميدوار است كه آن يك نفر على باشد.
________________________________________________
[1] . ترجمه ديگر: عصايت را بيفكن. چون ديدش كه همانند مارى مىجنبد، گريزان بازگشت و به عقب ننگريست. اى موسى، مترس. پيامبران نبايد كه در نزد من بترسند.
[2] . ناگاه مارى شد كه به سرعت مىخزيد. سوره طه: آيه 20.
[3] . مجمع البحرين: ج6، ص226، ماده «جنن».
[4] . مجمع البيان: ج7، ص14 و مجمع البحرين: ج6، ص226.
[5] . مجمع البيان: ج7، ص14 والكشاف «زمخشرى»: ج2، ص534.
[6] . به ناگاه اژدهايى آشكار شد. سوره اعراف: آيه 107.
[7] . ر. ك: مجمع البيان: ج7، ص331.
[8] . خداى من! من به قضاى تو راضى هستم و برسختىهاى تو صبر مىكنم. هيچ خدايى جزتو براى من وجود ندارد. مقتل الحسين «عبدالرزاق المقرّم»: ص297 و الصحيفة الفاطمية :ص175، دعاى 104 (با اندكى تفاوت).
[9] . البشارة: مژده.
[10] . جمال نورانيت چهره او مرا مشغول ساخت به طورى كه از كشتنش منصرف شدم. مثيرالاحزان: ص75؛ اللهوف «سيد بن طاووس»: ص75؛ مدينة المعاجز: ج4، ص 77 و بحارالأنوار: ج45، ص57.
[11] . فلاخن: ابزارى ساخته شده از دو ريسمان كه با آن سنگ پرتاب مىكردند. ر. ك: فرهنگ بزرگ سخن: ج6، ص5393، واژه «فلاخن». گفتنى است مؤلف(رحمه الله) اين وسيله پرتاب راگاهى فلاخن وگاهى منجنيق مىنامد.
[12] . علم خداوند به حال من كافى [و بىنياز مىكند مرا] از اينكه از او درخواست چيزى بكنم.تفسير الثعالبى: ج4، ص92؛ تفسير القرطبى: ج11، ص303؛ تفسير جوامع الجامع: ج2،ص530؛ بحار الأنوار: ج68، ص156 و مستدرك سفينة البحار: ج10، ص428.
آیه 10 «وَ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ .....»
- بازدید: 1088