عمروعاص رسوا می شود

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

از ابن عبّاس نقل است که می گفت: یکی از روزهای جنگ صفّین بود که عمروعاص به مقابله علی علیه السلام رفت به امید آن که بتواند او را غافلگیر کند و بکشد. علی علیه السلام بر او حمله کرد و همین که می خواست او را فرو گیرد عمرو خود را از اسبش بر زمین افکند و دامن لباس خود را بر افراشت تا آنجا که عورتش از پشت آشکار شد. علی علیه السلام روی از او برگرداند و عمروعاص در حالی که زخمی و چهره اش خاک آلود شده بود برخاست، پیاده گریخت و خود را در پناه صف های سپاهیان خویش قرار داد. عراقیان فریاد برآوردند: که یا امیرالمؤمنین آن مرد گریخت، فرمود: آیا دانستید که بود؟ گفتند: نه. گفت: عمروعاص بود که عورت خود را به من نمایاند و من روی از او برگرداندم.
چون عمروعاص پیش معاویه برگشت، معاویه از او پرسید اباعبداللّه چه کردی؟ گفت: علی مرا دید و بر خاک افکند. معاویه گفت: برو خدا را شکر کن و از عورت خود سپاسگزار باش که تو را نجات داد. به خدا سوگند که اگر تو او را آن چنان که باید می شناختی هرگز به نبرد او نمی رفتی و معاویه در این باره ابیاتی سرود که ترجمه آن چنین می شود:
«ای پناه بر خدا از لغزش های عمرو که مرا در مورد این که مبارزه تن به تن با علی را رها کردم سرزنش می کند. این مرد وائلی - عمروعاص - با ابوالحسن علی رویاروی شد و به زبونی در افتاد و اگر عورت خویش را برهنه نکرده بود چنگال های آن شاهین جانش را در ربوده بود...».
عمروعاص خشمگین شد و گفت: چه اندازه این موضوعِ علی ابوتراب را در مورد من بزرگ می کنی؟ مگر غیر از این است که من مردی هستم که با پسر عموی خویش رویاروی شده ام و او مرا بر زمین افکنده است!؟
آیا خیال می کنی که آسمان برای این کار خون می بارد!؟
معاویه گفت: نه، ولی این کار رسوایی تو را در پی داشت.(94)
پس از گذشت روزگاری روزی معاویه عمروعاص را دید و خندید.
عمروعاص گفت: ای امیرمؤمنان! خداوند لبت را همیشه خندان بدارد! از چه چیزی خندیدی؟ معاویه پاسخ داد: از حضور ذهن تو در آشکار ساختن عورت خودت در جنگ با پسر ابوطالب می خندم. به خدا سوگند علی را بزرگوار و بسیار بخشاینده یافتی که اگر می خواست به راحتی می توانست تو را بکشد.
عمروعاص هم خاموش ننشست و به معاویه گفت: ای امیرمؤمنان! به خدا سوگند من آن هنگام که علی تو را به جنگ تن به تن دعوت کرد بر جانب راست تو بودم که دیدم چشم هایت از ترس مرگ کژ شد و نفس در سینه ات به بند آمد و کارهایی از تو سر زد که نمی خواهم برای تو بازگویم، بنابراین یا بر خویشتن بخند و یا دست از خندیدن بردار!(95)
94 . وقعة صفّین / 406 - 408 و 422؛ جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، 4/44.95 . همان، 3/243 در باب اخبار ترسویان و برخی از داستانهای لطیف ایشان.