قطام با پاى خود به زندان رفت

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

عمروعاص پس از بيان اين سخنان گمان كرد كه ديگر تمام درهاى دفاع را برروى خوله بسته است . عبداللّه نيز، ترس تمام وجودش را فراگرفته بود چرا كه فكر مى كرد پس از حرفهاى قطام ديگرى قادر نخواهد بود از خود دفاع كند. اما همين كه خوله خواست حرفى بزند قطام پيش دستى نمود و گفت : من از اين همه صبر و بردبارى امير در شگفتم ، امير!! ديگر منتظر چه هستيد؟ او كه به تمام گناهان و خطاهايش اقرار كرده است !! اما خوله بدون توجه به حرفهاى قطام رو به عمروعاص كرد و گفت : من منكر آن نيستم كه از نظر شما گناهكار هستم چرا كه من مخالف عقيده پدرم ، دشمن خوارج و دوستدار امامم على عليه السّلام هستم . گناه من از اين قبيل است . اما گناه من خيلى كوچكتر از گناه اين زن حيله گر است ، او خود را دوستدار امير و مرا متهم به خيانت به شما مى داند، اما چه خوبست از او بپرسيد، آن وقتى كه غلامت ريحان را براى جاسوسى به عين الشمس فرستادى و پرده از راز آنها و سعيد و عبداللّه برداشتى ، چرا به اطلاع امير نرساندى كه چنين حيله اى (كشتن عمروعاص ) در كار است ؟ استدعا دارم از او بپرسيد و ببينيد چه جوابى دارد، اگر او راستگو باشد اقرار خواهد كرد، زيرا اطلاعات او از من بيشتر بوده است .
عمروعاص مثل شخصى كه تازه به هوش آمده باشد فكرى كرد و ديد خوله راست مى گويد لذا رو به قطام كرد و گفت : چه جوابى دارى اى قطام !؟ چرا مرا از اين دسيسه آگاه نساختى ؟
قطام با دلهره و صدائى لرزان گفت : چون من در آن روز از توطئه قتل شما اطلاع نداشتم .
عمروعاص كه تفاوت حرفهاى گذشته و حال قطام را ديد گفت : اما تو الان گفتى كه من اين خبرها را از سعيد و عبداللّه شنيده ام ، آيا اين خبر را پيش ‍ از فرستادن ريحان به نزد ما شنيده اى يا بعد از آن ؟
قطام كه فريب خورده بود فورا گفت : من اين قضيه را بعد از فرستادن غلامم فهميده ام ، اما به علت كارهاى زياد نتوانستم شخص ديگرى را براى ارسال پيامم به محضر شما بفرستم .
عبداللّه كه از اين اتفاق بسيار خوشحال و مسرور شده بود جلو آمد و گفت : اى زن عشوه گر و مكّار! غلام تو بعد از حركت ما از كوفه به طرف فسطاط حركت كرد تا خبر حركت ما را به امير برساند.
عمروعاص با اشاره اى از عبداللّه خواست كه ساكت باشد، لذا به قطام گفت : اما اين پيرزن (لبابه ) گفت كه شما خبر توطئه قتل را قبل از حركت سعيد و عبداللّه در همان شب شنيده ايد، در اين باره چه مى گوييد؟
در حالى كه بغض گلوى قطام را گرفته بود با ناراحتى گفت : اين پيرزن (لبابه ) به خاطر كهولت سن خرفت شده است و نمى توان به حرفهاى او اعتناء كرد.
لبابه كه از اهانتهاى قطام خشمگين شده بود گفت : خاك بر سر تو اى زن خائن و حق ناشناس ، چگونه مرا خرفت مى دانى در حالى كه نفاق ، دوروئى و بدجنسى سراسر وجودت را فراگرفته است ؟
قطام كه شكست خورده و شرمنده و رسوا شده بود با شدت عصبانيّت گفت : دور شو اى پيرزن ديوانه ، در مقابل من اين طور حرف نزن .
لبابه گفت : ديوانه و خائن تو هستى و اگر احترام خودت را نگه ندارى و پا را فراتر از گليم خود بگذارى همه اسرارت را براى امير آشكار ساخته و تو را رسوا خواهم كرد.
قطام گفت : تو فقط يك خدمتكار هستى و كسى ارزش و اعتنائى به حرفهاى تو نخواهد گذاشت .
لبابه كه قطام را بواسطه اعمالش در حال سقوط ديد، چاره اى نمى ديد جز اين كه به تنهائى خود را از مهلكه نجات دهد از اينرو بهترين راه نجات را در رسوا كردن قطام و وفاش كردن جنايتهاى او ديد. پس گفت : اى قطام ، تمام اسرار تو در دست من است چنانچه امير اجازه دهند همه آنرا فاش خواهم ساخت .
خوله و عبداللّه از بجان هم افتادن ايندو زن خيانتكار خوشحال و مسرور بودند، اما عمروعاص به خاطر همان زيركى و سياست خويش فهميد كه نبايد خوله را از دست بدهد، چرا كه او مى دانست اگر نظر خوله را به خود جلب كند هيچ وقت تغيير عقيده نمى دهد، اما قطام از زنهايى بود كه اگر امروز اظهار خلوص و ارادت مى كند، فردا از خيانتش در امان نخواهد بود.
پس به پيرزن گفت : هراسى نداشته باش ، هر چه مى دانى بگو.
جمعيت حاضر در مجلسِ عمروعاص همگى ساكت بودند و خوب به حرفهاى پيرزن گوش مى دادند، پيرزن نيز تمام آنچه اتفاق بود بيان كرد، و به تمام خيانتهاى قطام اعتراف نمود.
عمروعاص نيز دريافت كه فرستادن غلام از طرف قطام به فسطاط براى يارى و اظهار محبت به او نبوده است بلكه هدف او گرفتن انتقام از سعيد و عبداللّه بوده است .
او دريافت كه سعيد و عبداللّه به خاطر وصيّت ابورحاب در حمايت از على به كوفه و فسطاط سفر كرده اند. چهره تزوير و خيانت انگيز قطام نيز بر او ثابت گرديد كه هيچ گاه نمى توان به او اعتماد و اطمينان كرد، لذا زنده ماندنش را چيزى جز شر و فساد نديد. نظر عمروعاص درباره لبابه نيز بهتر از اين نبود، پس تصميم گرفت شر هر دو را از سر خود كوتاه كند.
قطام نيز از ترس جانش ، چون چوب خشك ، بى روح و بى حركت ايستاده خود، در اين هنگام عمروعاص غلام خويش را صدا زد وقتى غلام به حضور رسيد دستور داد اين زنها را به زندان برده و منتظر دستور باشد.
-----------------------------------------------------
مؤ لف : جرجى زيدان
ترجمه و تحقيق : ابراهيم خانه زرّين / ايرج متّقى زاده

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنیدsibtayn@sibtayn.com

تماس با ما
Close and go back to page