علی علیه السلام دو روز در انبار اقامت گزید سپس لشکر راه بیابان را در پیش گرفت که بعد از طی مسافتی، احتیاج شدید به آب پیدا کرد در آن هنگام، از دور صومه ای پدیدار شد شد، امیرالمومنین علیه السلام به آن نزدیک شد و از راهب، پرسید؟ آیا در این نزدیکی آبی سراغ داری؟
راهب گفت: در این حوالی آبی یافت نمی شود و برای من از دو فرسخی آب می آورند. امیرالمومنین علیه السلام دیگر بار با او سخنی نگفت و با اسب خویش به موضعی رسید و اطراف آن موضع را گشت، مکانی را مشخص کرد و به یاران خود گفت این مکان را بکنید تا آب درآید، وقتی مقدار کمی کندند به سنگی سیاه مثل سنگ آسیاب برخورد کردند.
امیرالمومنین فرمود:
آن سنگ را بردارید. یکصد مرد آمدند و آستین بالا کردند اما نتوانستند آن را بردارند، امیرالمؤمنین علی علیه السلام از اسب فرود آمد، بر سر آن سنگ ایستاد تأملی کرد و چیزی خواند که کسی نشنید آن گاه لبه آن سنگ را گرفته و گفت: بسم الله الرحمن و الرحیم، و سنگ را از جا کنده و به کناری انداخت، ناگهان از زیر سنگ آبی گوارا، خنک و سرد فوران کرد.
سپس به لشکریان فرمود:
بیایید آب را تماشا کنید! افراد لشکر به کنار آب آمده، خود و اسبان را سیراب کردند سپس مشکها پر از آب کرده حرکت کردند پس از طی مسافتی امیرالمؤمنین علی علیه السلام به اصحابش فرمود: آیا کسی هست که بتواند جای آن چشمه را پیدا کند، بعضی از اصحاب گفتند، آری یا امیرالمومنین! و به سمت آن وادی حرکت کردند، و اما هر چه گشتند جای آن چشمه را پیدا نکردند، به جانب راهب آن صومعه رفتند و پرسیدند؟ چشمه ای که در نزدیک صومعه تو بود کجاست. راهب گفت: در این نزدیکی چشمه ای سراغ ندارم، گفتند: چشمه ای بود که مولای ما امیرالمؤمنین علی علیه السلام از آن آب درآورد و ما سیراب شدیم.
راهب گفت: به خدا سوگند این دیر را بنا نکردم مگر برای کشف آن آب، و چندین سال در جستجوی آن هستم، و آن چشمه ای است به نام راحوما که، جز پیامبر یا وصی پیامبر کسی قادر به کشف آن نیست از آن چشمه هفتاد پیامبر و هفتاد وصی پیامبر آب نوشیده اند و تا به حال جای آن را نیافتم.
داستان راهب و پیدا شدن چشمه
- بازدید: 262